1 مه نیسان برون آورد بر صحرا یکی لشگر که با فیروزه گون در عند با بیجاده گون مغفر
2 شبیخون برده بر خر خیز و نازش برده بر ششتر شده پر مشک و پر دیبا از ایشان دشت و کوه و در
3 بخندد بوستان زیر و بگرید آسمان از بر یکی چون دیده عاشق یکی چون چهره دلبر
4 ز بوی باد نوروزی جوان گشت این جهان از سر بنفشه زلف و نرگس چشم و لاله روی سیمین بر
1 شنبه شادی و اول مه آذر زخمه بر افکن بعود و عود بر آذر
2 باده فراز آر و دل برنج میازار شاد دل از یار باش و باده همی خور
3 آن بت عیار و فتنه بت فرخار آن بدو رخسار چون دو لاله احمر
4 عارض چون لاله برگ بر طرف ماه بالا چون زیر ماه شاخ صنوبر
1 گلستان شد چون بهار از فر ابر نوبهار بوستان آراسته چون لعبتان اندر بهار
2 آن یکی را کرده از دیبای رومی روی بند وین یکی را بسته از لؤلؤی لالا کوشوار
3 فرش دیناری نوشت از گلستان باد صبا نقش کافوری سترد از بوستان ابر بهار
4 آن یکی گسترده از زنگار زنگاری بساط وین یکی پوشیده از شنگرف شنگرفی ازار
1 ای رخ رخشانت چون آئینه نادیده زنگ زنگ بزدا از دل عاشق ببکمازی چو زنگ
2 آنکه رومی آرزو کرده عطایش چون عرب آنکه ترکی آرزو کرده بساطش همچو زنگ
3 مادرش بوده است همچون زنگی زنگارگون او بسان رومیان بر تن ندارد هیچ زنگ
4 در میان جام زرین چون گل اندر شنبلید بر سرش کف ایستاده همچو سیم هفت رنگ
1 بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
2 از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
3 دگر شوی تو و لیکن همان بود شب و روز دگر شوی تو و لیکن همان بود مه و سال
4 محال باشد فال و محال باشد زجر مدار بیهده مشغول دل به زجر و به فال
1 ای آفریدگار چو تو نافریده کس کار تو دانش و دهش و دین و داد بس
2 آنکس که یک نفس بزند بی رضای تو باشد دلیل آنکه همان باشدش نفس
3 زی هر شهی نتازی هرگز برای جنگ شهباز می نه پرد هرگز سوی مگس
4 حاجت به شحنه و به عسس نیست ملک را زیرا که عدل و داد تو بس شحنه و عسس
1 همیشه بد بود اندوه و درد فرقت یار بتر بوقت گل و صبح روزگار بهار
2 کنونکه باد بهاری کنار پر گل کرد تهی شده است مرا از گل و بنفشه کنار
3 بهار رویش بر من حصار کرد فراق کنون که لاله و گل سر برون کند ز حصار
4 ز درد فرقت آن چون چنار قامت دوست همی بنالم چون فاخته بشاخ چنار
1 کافور بار شد فلک و کوه سیمرنگ وز کوه کرد روی سوی دشت غرم و رنگ
2 کهسار سیمرنگ شد و چرخ سیمگون آبی زریر گون شده باده عقیق رنگ
3 چرخ کبود مانده برو ابر جای جای چون پر ز دوده آینه بر جای جای زنگ
4 از برف کوهسار شده پر سپاه روم وز زاغ مرغزار شده پر سپاه زنگ
1 ز چین زلف مه نیکوان چین و طراز همیشه سلسله ساز است با دو درع طراز
2 گهی ز میغ زند بر مه دو هفته رقم گهی ز مشگ کند بر گل شکفته طراز
3 ز زخم او همه را بیم و دست اوست سلیم که هست گاه زره پوش و گاه تیر انداز
4 نه کوته است درازی او ز جنبش باد گهیش کوته بینی بچهره گاه دراز
1 نهاد روی بما دولت و سعادت باز ز رنج و درد بدل دادمان سلامت و ناز
2 گرفت سعد فراز و گرفت نحس نشیب گرفت رنج نشیب و گرفت ناز فراز
3 نهفته سود در آمد ز خواب و خفت زیان حقیقت آمد و اندر نوشت کار مجاز
4 برست تن ز نهار و برست دل ز نهیب برست سر ز گزند و برست جان ز گداز