چه بود بهتر و نیکوتر از قطران تبریزی قصیده 117
1. چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
1. چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
1. خیال شام فراق بتان بروز وصال
مرا گداخته دارد ز غم بسان هلال
1. نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل
چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگین دل
1. ای آنکه ترا بوده بر اندام جهان دام
چون بست ترا دست جهان دام بر اندام
1. ایا درفش تو باز سپید و خصم تو بوم
نرفت زیر فلک چون تو خسرویرا بوم
1. تا جهان از گل خرم شده چون باغ ارم
آهو ایمن شده بر سبزه چو مرغان حرم
1. تا شد از گل بوستان سیمگون بیجاده فام
بوی و رنگ از گل ستاند و باده و بیجاده وام
1. خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
1. ربود جان و دل من بزلف غالیه فام
بتی که بوی دهد زلف او بغالیه وام
1. هرکه دائم با نگار خویشتن باشد به هم
دلش ناویزد به درد و جانش ناویزد به غم
1. اگر باران نباشد در بهاران
سرشگ و آه من بس باد و باران
1. اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان