1 ای جان من خریده بدیدار خویشتن کرده مرا بمهر خریدار خویشتن
2 من جان و مال خویش ندارم ز تو دریغ وز من دریغ داری دیدار خویشتن
3 تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان چون شنبلید کردم گلنار خویشتن
4 دو چشم من بسان دو نار کفیده شد تا دور کردیم تو ز دو نار خویشتن
1 ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
2 مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
3 از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم وز بهشت چشم تو همچون صنم گرد دشمن
4 ماه تابانی و لیکن جان عشاقت فلک سرو نازانی ولیکن چشم مشتاقت چمن
1 ایکام دل دوست و بلای دل دشمن روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن
2 رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن
3 بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز بر سیرت این باش و بر آن کرده همی تن
4 از خصم میندیش و درافکن بقدح می وز می برخان رنگ گلسرخ بیفکن
1 ای مرا دیدار تو جان و جهان بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان
2 ای جهان جان چه شادی باشدم چون نباشی با من ای جان جهان
3 ای بسان حور و آئین پری با که دیگر کرده ای آیین بسان
4 نیک خو بودی شدی نا نیکخو مهربان بودی شدی نامهربان
1 ای برکه مبارک این بزمگاه میمون فرخنده باد دائم بر شاه افریدون
2 تمثالها بدو بر مانند روی لیلی فواره ها بدو در مانند چشم مجنون
3 چونان کز آب خیزد فواره ها بدو در از چشم بد سگالش فواره خیزد از خون
4 این دجله گونه بر که وان کرخ وار مجلس میر اندر او بدولت شادی کنان چو هارون
1 باد نوروزی همی بر گل بدرد پیرهن لاله را کرد ابر آزاری پر از لؤلؤ دهن
2 لاله گویی از سرشگ ابر دارد مرسله ابر بر چرخ از سواد لاله دارد پیرهن
3 بوستان چون بزمگاه و سرو بن چون نیستان شاخ گل چون میگسار و فاخته چون رود زن
4 بر چمن بارد ستاره هر سحرگه از فلک بر فلک تازد شکوفه هر شبانگه از چمن
1 بتی بمهر چو لیلی بچهر چون شیرین بوصل او دل من شاد و عیش من شیرین
2 مثل زنند بشیرین لبش و لیکن هست حدیث کردن شیرین او به از شیرین
3 اگر بچین بنگارند نقش چهره او ز نقش مانی نارند یاد مردم چین
4 دهان تنگش چون حلقه ای ز بیجاده خدای کرده نگینش ز سیم نوش آگین
1 بت پیمان شکن دائم شکسته زلف چون پیمان رخش ایمان دلش از کفر زلفش کفر بر ایمان
2 بچین زلف دام دل برنک روی کام جان ز پیوندش روان نازان و از دو ریش دل لرزان
3 ز عشق آن رخ رخشان ز مهر آن لب جانان برنج اندر مرا دائم رخ از ناخن لب از دندان
4 دو زلف و دو رخش شمشاد باغ و نو گل بستان ز رنج و از هوای آن دو دل افسرده و حیران
1 بتی چون رامش اندر می مهی چون دانش اندر جان بلای دل بدو سنبل شفای جان بدو مرجان
2 ز عنبر بر مهش چنبر ز سنبل بر گلش چوگان دلش چون قبله تازی رخش چون قبله دهقان
3 دو چشمش مایه درد است و دو لب مایه درمان دو زلفش مایه کفر است و دو رخ مایه ایمان
4 اگر با من بخندیدی نبودی چشم من گریان ور از من رخ نپوشیدی نبودی راز من عریان