1 درد مرا نوبت درمان رسید کار من از عشق بسامان رسید
2 شکر خدا راست که از لطف او یوسف گم گشته بکنعان رسید
3 دیو از این عرصه کناری گرفت کوکبه فر سلیمان رسید
4 این دل من در طلبش راست رفت راست بسر چشمه حیوان رسید
1 غلطی نیست در حساب و شمار صد هزارست و صد هزار هزار
2 بر جنید این سخن چو تافت بگفت: «لیس ف جبتی سوی الجبار»
3 آن دگر چون بدید روشن، گفت: «لیس فی الدار غیرنا دیار»
4 لمعه عشق اگر شود ظاهر همه مؤمن شوند اهل تتار
1 مظهر ذات و صفت آدم و عالم باشد جام جم راکه شنیدی دل آدم باشد
2 در ره عشق فناباش و سلیم و تسلیم بعد ازین دعوی عشق از تو مسلم باشد
3 دل،که با عشق و محبت نبود محرومست دل نباشد، به یقین خانه ماتم باشد
4 عاشقی را که بود در صفت معشوقی جان او را ز خدا جام دمادم باشد
1 بر دلم بار غم عشق بغایت آمد آخر،ای جان جهان،وقت عنایت آمد
2 سخت آشفته و دلداده و حیران بودیم شکر کین قصه هجران بنهایت آمد
3 ای دل،از تلخی هجران بچه می اندیشی؟ شاد میباش،که از وصل حمایت آمد
4 هست امیدی که دگر بار بوصلش برسی چون دلت را مدد نور هدایت آمد
1 ساقی، بیار باده گل رنگ خوشگوار ماییم و جام باده و گلبانگ گیر و دار
2 هر کس که درد عشق تو با خویشتن نبرد در روز حشر وقت حسابست شرمسار
3 روی جهانیان بمفری و ملجائیست عاشق باختیار ز خود میکند فرار
4 طغیان حال ما همه با کفر میکشد عارف کسی بود که شریعت کند شعار
1 دل آینه صورت و معنیست عجب بود کان شاهدما روی درین آینه ننمود
2 نه نه، چو صفا نبود هرگز ننماید در آینه جان صفت شاهد و مشهود
3 در راه تو عشاق سر از پای ندانند ای دولت عشاق،زهی مقصد و مقصود
4 حاجی ز ره کعبه پشیمان شد و برگشت چون باده نپیمود ره بادیه پیمود
1 دلدار من از خانه ببازار برآمد ناگه بسر کوچه خمار برآمد
2 گلبانگ «تعالی » بشنیدند روانها صد نعره ز تسبیح و ز زنار برآمد
3 دعوی بچه تیره فرو رفت بخواری معنی ز ته که گل فخار برآمد
4 عالم همه روشن شد از آن نور بیکبار گفتند که: آن دلبر عیار برآمد
1 آن ماه دل افروز که رشک قمر آمد در پرده نهانست ولی پرده در آمد
2 گلهای بساتین همه نالند چو بلبل چون حسن تو در صحن چمن جلوه گر آمد
3 هرجا که تجلی رخت جلوه عیان کرد بالا شجری،دل حجری،لب شکر آمد
4 یک لمعه ز رخسار تو در ملک جهان تافت «صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد
1 تعینات جهان در میان بیم و امید ز آسمان بزمین وز ذره تا خورشید
2 همه بر غبت خود در جهان کون فساد کمال خود طلبد از خدای خود جاوید
3 کمال خاک نبات وکمال او حیوان کمال حیوان انسان،که اوست اصل نوید
4 کمال انسان باشد بلوغ حضرت حق که اوست اصل مرادات و مخلص امید
1 امروز بار دیگر آن ماه دلبر آمد شادیست جان و دل را کان شاه کشور آمد
2 باز آمد آن قیامت،آن فتنه و علامت چون ساقیان مهرو،با جام و ساغر آمد
3 دامی نهاد و دانه،آن دلبر یگانه آدم بصد بهانه،در دام دلبر آمد
4 عشق آتشیست سوزان، عقلست مست و حیران دل در میان هر دو محکوم مضطر آمد