تعینات جهان در میان بیم از قاسم انوار غزل 336
1. تعینات جهان در میان بیم و امید
ز آسمان بزمین وز ذره تا خورشید
...
1. تعینات جهان در میان بیم و امید
ز آسمان بزمین وز ذره تا خورشید
...
1. دل ما باده طلب کرد و شرابش برسید
برسد چون برسد سابقه حبل ورید
...
1. صبح ازل ز مشرق انوار بردمید
از نور روی یار به ما لمعهای رسید
...
1. منم و چشم رمد دیده و نور خورشید
بتور روشن،بهمه حال، مرا چشم امید
...
1. نعم الفقیه، حال مدرس کجا رسید؟
در وصف حق نه هیچ سخن گفت و نه شنید
...
1. «یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟
مگر در آینه جان جمال خود را دید؟
...
1. طریق توبه و تقوی شکستم تا چه پیش آید؟
میان مجلس رندان نشستم تا چه پیش آید؟
...
1. بانگ مستان خرابات فنا می آید
راست بشنو،ز سر صدق صفا می آید
...
1. بوی سنبل ز دم باد صبا می آید
خوشدلم هر چه از آن یار بما می آید
...
1. بوی عشق از نفس باد صبا می آید
شادمانم که ازو بوی ولا می آید
...
1. از خم صفا جام می ناب بیارید
گر شمع ندارید بمهتاب بیارید
...
1. از خم صفا باده چون قند بیارید
بانغمه نوروز و نهاوند بیارید
...