1 از دولت وصال تو کارم بکام شد بختم بلند گشت و سعادت غلام شد
2 از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت با چشمهای مست تو عیشم مدام شد
3 گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید این خانه از سلام تو دارالسلام شد
4 دل را حلال گشت ز عشق تو دم زدن زان دم که یاد غیر تو بردن حرام شد
1 آیینه سبب گشت که روی تو عیان شد روی تو سبب بود که آیینه نهان شد
2 از شرم رخت گشت نهان آینه، آری چون حسن ترا دید که مشهور جهان شد
3 یک لمعه ز رخسار تو ناگاه درخشید جانها همه زان حالت خوش رقص کنان شد
4 با حلقه گیسوی تو هرکس که سری داشت در عاقبت کار ز سودازدگان شد
1 درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد وندر پی سامان شدم،آخر سر و سامان نشد
2 آمد مه روزه طلب، ما گشنه ایم و تشنه لب این تشنگی از مانرفت،شعبان ما شعبان نشد
3 چندان قدم زد جان ما در عشق آن جانان ما آسان ما دشوار شد، دشوار ما آسان نشد
4 ای صوفی رنگین نمد، کی آب استد در سبد؟ راهی نرفتی در رشد، کفر تو تا ایمان نشد
1 باز دست عشق عقلم را گریبان میکشد باز جان سوی حریم عز سلطان میکشد
2 باز در خم خانه وحدت ز جام معرفت روح پاکم جرعه ها چون بحر عمان میکشد
3 باز جوهرهای عرفان راز گنج «کنت کنز» لطف محبوب ازل در رشته جان میکشد
4 با وجود ملک معنی هر زمان خط عدم کلک همت بر سواد ملک خاقان میکشد
1 شوری از شیوه شیرین تو پیدا آمد آدم از خلوت عزت بتماشا آمد
2 لمعه ای از رخ زیبای تو بر عالم زد این همه نور یقین ظاهر و پیدا آمد
3 قصه عشق تو گفتند گروهی با هم کوه ازین واقعه حیران شد و شیدا آمد
4 موسی و طور ز سودای تو دیوانه شدند این چنین واقعه برطور تجلا آمد
1 روی هرکس که باندازه مرآت آمد بعد ازین نوبت موسی و مناجات آمد
2 «یوم تبیض و تسود وجوه »گفتند معنی نفی مگویید،که اثبات آمد
3 روی ناخوش نتوان گفت که زیباو نکوست روی نیکو چه توان گفت که جنات آمد؟
4 هر که دید آن رخ نیکو بمرادی برسید روی زیبای تو چون قبله حاجات آمد
1 باده از خم ارادت بسعادت آمد وقت ایمان شد و هنگام شهادت آمد
2 ما و آن یار بخلوت سخنی می گفتیم سر این نکته به «احببت » ارادت آمد
3 قصه جمله جهان را همه کلی دیدیم عشق بر جمله ذرات زیادت آمد
4 فکر کردیم که از عشق حکایت نکنیم فکر عشاق همه خارق عادت آمد
1 بر دلم بار غم عشق بغایت آمد آخر،ای جان جهان،وقت عنایت آمد
2 سخت آشفته و دلداده و حیران بودیم شکر کین قصه هجران بنهایت آمد
3 ای دل،از تلخی هجران بچه می اندیشی؟ شاد میباش،که از وصل حمایت آمد
4 هست امیدی که دگر بار بوصلش برسی چون دلت را مدد نور هدایت آمد
1 آن ماه دل افروز که رشک قمر آمد در پرده نهانست ولی پرده در آمد
2 گلهای بساتین همه نالند چو بلبل چون حسن تو در صحن چمن جلوه گر آمد
3 هرجا که تجلی رخت جلوه عیان کرد بالا شجری،دل حجری،لب شکر آمد
4 یک لمعه ز رخسار تو در ملک جهان تافت «صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد
1 امروز بار دیگر آن ماه دلبر آمد شادیست جان و دل را کان شاه کشور آمد
2 باز آمد آن قیامت،آن فتنه و علامت چون ساقیان مهرو،با جام و ساغر آمد
3 دامی نهاد و دانه،آن دلبر یگانه آدم بصد بهانه،در دام دلبر آمد
4 عشق آتشیست سوزان، عقلست مست و حیران دل در میان هر دو محکوم مضطر آمد