1 مرا اگر تو ندانی حبیب می داند دوای درد دلم را طبیب میداند
2 صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی لسان فاخته کبک نجیب می داند
3 شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز بر غم خواجه،که خود را لبیب میداند
4 مگو ز بوی گل و یاسمین بپیش جعل که از لطافت گل عندلیب میداند
1 خانه ما روضه شد،چون مقدم رضوان رسید دیده روشن شد،چو بوی یوسف کنعان رسید
2 قصه عشق زلیخا را کجا پنهان کنم؟ کین حکایت از سواد مصر تا صنعان رسید
3 پیش ازین در شهر جانها رفته بودی لایزال شهر ایمن گشت،اکنون سنجق سلطان رسید
4 ساقیا، تا ذکر هشیاران نگویی بعد ازین وقت هشیاران برفت و نوبت مستان رسید
1 حالت جان مرا پیر مغان میداند آنکه پیوسته ز پیدا و نهان میداند
2 همت پیر مغان را چه توان گفت؟ که او قیمت راهبر و راهروان میداند
3 به همه حال اگر نیک و اگر بد باشم راز من از همه رو جان جهان میداند
4 گر چه خفتیم و نرفتیم طریقی برشاد یار ما قصه برخیز و بران میداند
1 باده از خم ارادت بسعادت آمد وقت ایمان شد و هنگام شهادت آمد
2 ما و آن یار بخلوت سخنی می گفتیم سر این نکته به «احببت » ارادت آمد
3 قصه جمله جهان را همه کلی دیدیم عشق بر جمله ذرات زیادت آمد
4 فکر کردیم که از عشق حکایت نکنیم فکر عشاق همه خارق عادت آمد
1 در مجلس ما جز سخن یار مگویید با حضرت آن یار ز اغیار مگویید
2 در قلزم توحید همه غرق فنایند از جوشش آن قلزم زخار مگویید
3 در دار و مدارید، ندانم که چه دارید؟ اسرار خدا جز بسر دار مگویید
4 در چرخ صفا، رقص کنان، مست خدایید از گردش این گنبد دوار مگویید
1 اول ثبوت عرش، پس آنگه جلوس یار این نکته را بدان و مثل را بیاد دار
2 آن دم که عرش و فرش نبود و خدای بود آن دم مقر عز بکجا بود اختیار؟
3 این رمز چیست؟ حاصل این قصه بازگو این را هم تو ندانی و مثل تو صد هزار
4 حق بر عروش جمله ذرات مستویست این نکته را ببین تو، ولی سر نگاه دار
1 گرترا میل دلی سوی دل و جان باشد جان فدای تو کنم،قصه آسان باشد
2 دل بشادی بدهم، جان و جهان دربازم گر دلم عید ترا لایق قربان باشد
3 هر که جان را بهوای تونبازد باری زین سبب عاقبت الامر پشیمان باشد
4 گر تو گویی:زسرجان گرامی بگذار چاره ای نیست،که جان بنده فرمان باشد
1 طریق توبه و تقوی شکستم تا چه پیش آید؟ میان مجلس رندان نشستم تا چه پیش آید؟
2 میان زاهدان محبوس بودم روزکی چندی بحمدالله ازان زندان بجستم تا چه پیش آید؟
3 کنون در مجلس رندان برای کاسهای دُردی هزاران شیشه تقوی شکستم تا چه پیش آید؟
4 مرا گویی که: این تقوی حجاب راه تست، اما ز قید توبه و تقوی برستم تا چه پیش آید؟
1 دلم از قصه هجران چه گوید؟ ازین هجران بی پایان چه گوید؟
2 سخن ها دارد اندر سر، ولیکن ز بیم شحنه سلطان چه گوید؟
3 همه حسنست و احسانست آن یار کسی از حسن و از احسان چه گوید؟
4 مرا گویی نشانی ده از آن یار دل از جنات جاویدان چه گوید؟
1 هر کرا جرعه می داد بسر گردانید هر کرا داد قدح زیر و زبر گردانید
2 قدحی دیگر از آن جان و جهان میخواهم هر کرا زان قدحی داد سمر گردانید
3 بنده آن می صافی دلاویز توام که مرا در نفسی اهل نظر گردانید
4 شوری از شیوه شیرین تو در شهر افتاد عالمی را همه پر شهد و شکر گردانید