1 باز دست عشق عقلم را گریبان میکشد باز جان سوی حریم عز سلطان میکشد
2 باز در خم خانه وحدت ز جام معرفت روح پاکم جرعه ها چون بحر عمان میکشد
3 باز جوهرهای عرفان راز گنج «کنت کنز» لطف محبوب ازل در رشته جان میکشد
4 با وجود ملک معنی هر زمان خط عدم کلک همت بر سواد ملک خاقان میکشد
1 ای جان جهان، ساقی جان، رطل گران دار از صومعه جان را بسر دیر مغان آر
2 چون نکته اسرار خرابات بدانی این نکته اسرار ز اغیار نگه دار
3 سرهای سران را ببریدند برین گنج تا دم نزند هیچ کس از پرده اسرار
4 گر طالب سرید ز سر قصه مگویید سر را نتوان برد درین کوچه بسر بار
1 شوری از شیوه شیرین تو پیدا آمد آدم از خلوت عزت بتماشا آمد
2 لمعه ای از رخ زیبای تو بر عالم زد این همه نور یقین ظاهر و پیدا آمد
3 قصه عشق تو گفتند گروهی با هم کوه ازین واقعه حیران شد و شیدا آمد
4 موسی و طور ز سودای تو دیوانه شدند این چنین واقعه برطور تجلا آمد
1 آب حیوان،که سکندر طلبش میفرمود روزی جان خضر گشت و خضر شد خشنود
2 آب حیوان چه بود؟زنده جاوید شدن بشنو،ای خواجه،که در عین شهودی مشهود
3 در ازل سابقه عشق «قسمنا» گفتند «عونناالله » خداوند کریمست و ودود
4 دل ما شیفته حسن جهانگیر تو شد تاجهان هست و جهاندار جهان خواهد بود
1 ز سوز و شوق تو از جان و دل بر آمد دود چه چاره سازم و درمان من چه خواهد بود
2 بنیم شب، همه مست خواب خوش باشند من و خیال تو و نالهای درد آلود
3 فراق دوست بیک بار پایمالم کرد کجاست دولت جاوید و طالع مسعود؟
4 اگرچه روی بحقند،ره نمی دانند مقلد و متعصب،چنانکه گبر و یهود
1 باز، ز خم باده های ناب بر آمد ناله زار از دل رباب بر آمد
2 بست نقابی بر آن جمال دل افروز نور جمالش از آن نقاب بر آمد
3 هستی ما بدحجاب راه،چو برخاست از در و دیوار آفتاب بر آمد
4 محتسبان جان و دل ز دست بدادند یار ببازار احتساب بر آمد
1 زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود! رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!
2 در بادیه محنت هجران،شب تاریک بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود
3 در باده و زاویه جز دوست ندیدیم این راه بدانستم و این بادیه پیمود
4 از مسکن جانهاگل صد برگ بر آمد تا سنبل سیراب تو بربرگ سمن سود
1 روی هرکس که باندازه مرآت آمد بعد ازین نوبت موسی و مناجات آمد
2 «یوم تبیض و تسود وجوه »گفتند معنی نفی مگویید،که اثبات آمد
3 روی ناخوش نتوان گفت که زیباو نکوست روی نیکو چه توان گفت که جنات آمد؟
4 هر که دید آن رخ نیکو بمرادی برسید روی زیبای تو چون قبله حاجات آمد
1 بوی عشق از نفس باد صبا می آید شادمانم که ازو بوی ولا می آید
2 باد از کوی تو می آید و ما خوشوقتیم غم و اندوه گذشتست و صفا می آید
3 باد می آید و بر بوی تو جان می بخشد راحت جان من رند گدا می آید
4 دل هر کس طرفی دارد و میل و هوسی دل ما مست لقا، راه فنا می آید
1 صفیر مرغ جان اسرار گوید و لیکن با دل بیدار گوید
2 پشیمان گردد اندر آخر کار که سر گنج را با مار گوید
3 سخن از عشق گفتن ناروانیست بشرط آنکه با مقدار گوید
4 چرا باید سخن گفتن بکوری که چون بشنید از آن زنهار گوید؟