1 دمید صبح سعادت،که یار باز آمد هزار شکر که آن غمگسار باز آمد
2 دلم،که برسر کوی تو راه یافت دمی باختیار شد و بخت یار باز آمد
3 خرد،ز جور و جفای تو،از سر کویت بخشم رفت ولی شرمسار باز آمد
4 روان ز بیم فراقت گریخت جانب وصل چو پشه بود و چو شیر شکار باز آمد
1 ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد
2 روی بنمود و همه کفر جهان را بزدود شاد باشید که آن هادی اسلام آمد
3 واعظ ما هوس صحبت مستان دارد در ببندید که آن عام کالانعام آمد
4 آخر،ای دوست،نظر کن بدل خسته من مدت هجر شد و نوبت انعام آمد
1 آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟ ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند
2 در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟
3 آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند
4 عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین که گدایان سر کوی تو چون محتشمند
1 در هوایت عاشقان مستمند روز و شب مدهوش و مست حیرتند
2 تا کجا خواهند رسیدن حال دل؟ هجر مشکل، یار ما مشکل پسند
3 یاد وصلش مس جان را کیمیا خاک پایش چشم جان را سودمند
4 هرکه رویت دید نیکو بخت شد وآنکه سودای تو دارد سربلند
1 چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند سواد زلف سیاهت ستمگری داند
2 ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد دلی که سحر مبین در مبصری داند
3 بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی کجا فرو شد؟ اگر حرص مشتری داند
4 فدای چشم توصد جان و دل،که در شوخی هزار شعبده از عین دلبری داند
1 مرا اگر تو ندانی حبیب می داند دوای درد دلم را طبیب میداند
2 صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی لسان فاخته کبک نجیب می داند
3 شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز بر غم خواجه،که خود را لبیب میداند
4 مگو ز بوی گل و یاسمین بپیش جعل که از لطافت گل عندلیب میداند
1 حالت جان مرا پیر مغان میداند آنکه پیوسته ز پیدا و نهان میداند
2 همت پیر مغان را چه توان گفت؟ که او قیمت راهبر و راهروان میداند
3 به همه حال اگر نیک و اگر بد باشم راز من از همه رو جان جهان میداند
4 گر چه خفتیم و نرفتیم طریقی برشاد یار ما قصه برخیز و بران میداند
1 در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند
2 ز پای دار و سر تخت قصه کمتر گوی که این کرامت و آن غصه پایدار نماند
3 ز مستعار جهان مست عار بود حکیم ز مستعار چو بگذشت مست عار نماند
4 تو اختیار بجانان گذار و جان پرور که بخت یار شد آنرا که اختیار نماند
1 منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند
2 تا آتش هوای تو در دل زبانه زد مارا زبان همان شد و دیگر زبانه ماند
3 بر آستان دوست نماندند عاشقان عاشق کسی بود که برین آستانه ماند
4 عمری ز حسن یار سخن در میانه بود القصه عاقبت سخن اندر میانه ماند
1 در هیچ زمان غیر بدل راه ندادند قومی که مریدند و گروهی که مرادند
2 آنها که کمالات و جمالات تو دیدند بر خاک همه جبهه تسلیم نهادند
3 در صومعه و مسجد و می خانه رسیدیم قومی ز تو غمگین و گروهی ز تو شادند
4 قومیکه دل و دین بهوای تو بدادند آنها همه شادند، که از اهل رشادند