آثار قاسم انوار

صفحه 30 از 69
69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار

1 دمید صبح سعادت،که یار باز آمد هزار شکر که آن غمگسار باز آمد

2 دلم،که برسر کوی تو راه یافت دمی باختیار شد و بخت یار باز آمد

3 خرد،ز جور و جفای تو،از سر کویت بخشم رفت ولی شرمسار باز آمد

4 روان ز بیم فراقت گریخت جانب وصل چو پشه بود و چو شیر شکار باز آمد

1 ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد

2 روی بنمود و همه کفر جهان را بزدود شاد باشید که آن هادی اسلام آمد

3 واعظ ما هوس صحبت مستان دارد در ببندید که آن عام کالانعام آمد

4 آخر،ای دوست،نظر کن بدل خسته من مدت هجر شد و نوبت انعام آمد

1 آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟ ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند

2 در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟

3 آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند

4 عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین که گدایان سر کوی تو چون محتشمند

1 در هوایت عاشقان مستمند روز و شب مدهوش و مست حیرتند

2 تا کجا خواهند رسیدن حال دل؟ هجر مشکل، یار ما مشکل پسند

3 یاد وصلش مس جان را کیمیا خاک پایش چشم جان را سودمند

4 هرکه رویت دید نیکو بخت شد وآنکه سودای تو دارد سربلند

1 چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند سواد زلف سیاهت ستمگری داند

2 ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد دلی که سحر مبین در مبصری داند

3 بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی کجا فرو شد؟ اگر حرص مشتری داند

4 فدای چشم توصد جان و دل،که در شوخی هزار شعبده از عین دلبری داند

1 مرا اگر تو ندانی حبیب می داند دوای درد دلم را طبیب میداند

2 صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی لسان فاخته کبک نجیب می داند

3 شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز بر غم خواجه،که خود را لبیب میداند

4 مگو ز بوی گل و یاسمین بپیش جعل که از لطافت گل عندلیب میداند

1 حالت جان مرا پیر مغان می‌داند آنکه پیوسته ز پیدا و نهان می‌داند

2 همت پیر مغان را چه توان گفت؟ که او قیمت راهبر و راهروان می‌داند

3 به همه حال اگر نیک و اگر بد باشم راز من از همه رو جان جهان می‌داند

4 گر چه خفتیم و نرفتیم طریقی برشاد یار ما قصه برخیز و بران می‌داند

1 در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند

2 ز پای دار و سر تخت قصه کمتر گوی که این کرامت و آن غصه پایدار نماند

3 ز مستعار جهان مست عار بود حکیم ز مستعار چو بگذشت مست عار نماند

4 تو اختیار بجانان گذار و جان پرور که بخت یار شد آنرا که اختیار نماند

1 منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند

2 تا آتش هوای تو در دل زبانه زد مارا زبان همان شد و دیگر زبانه ماند

3 بر آستان دوست نماندند عاشقان عاشق کسی بود که برین آستانه ماند

4 عمری ز حسن یار سخن در میانه بود القصه عاقبت سخن اندر میانه ماند

1 در هیچ زمان غیر بدل راه ندادند قومی که مریدند و گروهی که مرادند

2 آنها که کمالات و جمالات تو دیدند بر خاک همه جبهه تسلیم نهادند

3 در صومعه و مسجد و می خانه رسیدیم قومی ز تو غمگین و گروهی ز تو شادند

4 قومیکه دل و دین بهوای تو بدادند آنها همه شادند، که از اهل رشادند

آثار قاسم انوار

69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی