سینه مجروحست و عقل آشفته، از قاسم انوار غزل 372
1. سینه مجروحست و عقل آشفته، خاطر بی قرار
دیده گریانست و جان مشتاق و دل امیدوار
1. سینه مجروحست و عقل آشفته، خاطر بی قرار
دیده گریانست و جان مشتاق و دل امیدوار
1. عزت عشق بود غیرت یار
که ندادند منکران را بار
1. غلطی نیست در حساب و شمار
صد هزارست و صد هزار هزار
1. قصه ای نو رسید از اسرار:
«لیس فی الدار غیرکم دیار»
1. لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار
نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟
1. ماییم و جام باده و سودای آن نگار
هر کس مناسب گهر خود گرفت یار
1. مشربم عذبست و مطرب عشق و ساقی یار غار
وقت من خوش، بخت من خوش، جام می بی انتظار
1. مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار
از هر طرف برآمد فریاد زینهار!
1. منم و عشق سرکش عیار
«ثانی اثنین اذهما فی الغار»
1. هر که هشیار درین دیر مغانش مگذار
سر تسلیم ندارد، سرش از تن بردار
1. اگرچه خسرو عالم شوی و گر فغفور
بنام نیک توان بود در جهان مشهور
1. پیش ما قصه شوقست و شهودست و حضور
در نهان خانه وحدت همه نورست و سرور