1 تویی،که مرهم ریشی و غایت مقصود جناب حضرت محبوب عاقبت محمود
2 مرا که طاقت هجران نمانده است،ای دوست بیا که عمر عزیزست،میشود نابود
3 یقین که هیچ ندانست قدر عمر عزیز کسی که در ره عشقت نکرد ترک وجود
4 مرا که خیل خیال تو یار غار آمد بروز هیچ نیاسود و شب دمی نغنود
1 دل آینه صورت و معنیست عجب بود کان شاهدما روی درین آینه ننمود
2 نه نه، چو صفا نبود هرگز ننماید در آینه جان صفت شاهد و مشهود
3 در راه تو عشاق سر از پای ندانند ای دولت عشاق،زهی مقصد و مقصود
4 حاجی ز ره کعبه پشیمان شد و برگشت چون باده نپیمود ره بادیه پیمود
1 رنگ رز خواست که خمی کند از کور و کبود رنگ او راست نشد،حیرت و وحشت افزود
2 خم اگر تیره شود،صوفی ما طیره مشو که درین کاسه همانست که از خم پالود
3 زان شرابی که ازو زنده شود جان و جهان ساقی جان و جهان بر دل ما می پیمود
4 جمله دلها همه مستند چو دیدند این حال که صراحی بسجود آمد و جانها بشهود
1 ز سوز و شوق تو از جان و دل بر آمد دود چه چاره سازم و درمان من چه خواهد بود
2 بنیم شب، همه مست خواب خوش باشند من و خیال تو و نالهای درد آلود
3 فراق دوست بیک بار پایمالم کرد کجاست دولت جاوید و طالع مسعود؟
4 اگرچه روی بحقند،ره نمی دانند مقلد و متعصب،چنانکه گبر و یهود
1 زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود! رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!
2 در بادیه محنت هجران،شب تاریک بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود
3 در باده و زاویه جز دوست ندیدیم این راه بدانستم و این بادیه پیمود
4 از مسکن جانهاگل صد برگ بر آمد تا سنبل سیراب تو بربرگ سمن سود
1 ساقیا،نور صبح روی نمود باده در جام کن به نغمه عود
2 گر دهد درد سر توان کردن محتسب را بجرعه ای خشنود
3 چون نمود آن نگار روی بمن من چه گویم مرا چه روی نمود؟
4 دین ارباب عقل دانش و خیر مذهب اهل عشق محو وجود
1 سرمایه سعادت ما در دیار بود ورنه بسعی ما گره از کار کی گشود؟
2 دردست هرچه هست،که این درد چاره ساز باجان آدمی بمثل آتشست و عود
3 رندی،که ره بکوی خرابات عشق برد جان را ز دست محنت ایام در ربود
4 بگشای رخ،که دیر شدست انتظار ما تاجان بران جمال فشانیم زود زود
1 صدبار فکر کردم و صد راه آزمود بیچارگیست چاره،زیانست عین سود
2 فریاد جان ما همه از درد دوریست گرنیست آتشی ز کجا خاستست دود؟
3 گرمنع یارنیست پس این دورباش چیست؟ گرنیست ماتمی ز چه شد جامها کبود؟
4 هستی یار مایه شادی جان بسست عاشق چه قدر دارد،اگر بود،اگر نبود؟
1 عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود «ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود
2 طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق خود را ز راه تجربه بسیار آزمود
3 زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم خیری ز شب در آمد و در روز در فزود
4 گر زانکه یار پرده عزت برافکند جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟
1 «علم القرآن » ز «الرحمن » چه بود؟ یعنی انسان بود قابل در وجود
2 مخلص ایجاد و مرآت کمال روبانسان دارد این سودا و سود
3 از ازل بر سر نیاید تا ابد همچوانسان گوهری از بحر جود
4 گر ز غفلت راه باطل میروند رو بحق دارند ترسا و جهود