پیش ما قصه شوقست و شهودست از قاسم انوار غزل 383
1. پیش ما قصه شوقست و شهودست و حضور
در نهان خانه وحدت همه نورست و سرور
1. پیش ما قصه شوقست و شهودست و حضور
در نهان خانه وحدت همه نورست و سرور
1. در کهن دیر زمان جمله فریبست و غرور
وقت آن شد که زنم خیمه بصحرای سرور
1. کار بی همکار سخت و راه بی همراه دور
دست بی دینار عور و چشم بی دیدار کور
1. امکان صبر نیست، ز سر گیرم این نفیر
دل رفت و صبر رفت، خدایا، تو دست گیر
1. چو نازنین جهانی بحسن خویش بناز
که پیش ناز تو میرم بصد هزار نیاز
1. ماییم و حضرت تو و صد سوز و صد نیاز
ای عشق چاره ساز جگرسوز جان گداز
1. با زلف و رخت مست مدامیم شب و روز
ای ماه وفا پیشه و ای شاه دل افروز
1. فکر عقل از حد گذشت، ای عشق، آتش برفروز
هر کجا یابی نشانی هستی ما را بسوز
1. دلم در عشق ناپرواست امروز
ز جانان در سرم سوداست امروز
1. از لب لعل توام کار بکامست امروز
فلکم بنده و خورشید غلامست امروز
1. سید سادات عالم غیر انسان نیست کس
زاهد افسرده دل از دور میراند فرس
1. ز چشم گوشه نشینان نشان سودا پرس
سواد زلفش از آشفتگان شیدا پرس