1 از پیر مغان گر خبری هست بگویید از باده اگر ما حضری هست بگویید
2 تا چند ملامت که خطیرست ره عشق؟ گر تیر قضا را سپری هست بگویید
3 پران ز پر عشق شد این جان بلا دوست جز عشق اگر بال و پری هست بگویید
4 در بادیه محنت هجران شب تاریک جز پیر مغان راهبری هست؟ بگویید
1 هر کرا در دل و جان عشق و تولا باشد دل و جان مظهر انوار تجلا باشد
2 هر که او غرقه اسرار معانی گردد لاجرم بیت دلش مسجد اقصا باشد
3 هرکه او مست ز جامات وصال تو شود فارغ از جام جم و باده حمرا باشد
4 هرکه مستوری و مستی طلبد در ره عشق این حکایت مگر از علت سودا باشد
1 گاهی درون پرده عزت نهان شود گاهی هزار پرده بدرد،عیان شود
2 گاهی درون پرده جهانی بهم زند گاهی برون پرده جهان در جهان شود
3 گه در طریق عزت امان زمین بود گاهی درون پرده امام زمان شود
4 گاهی امین مدرسه و خانقه بود گاهی امیر کوچه دردی کشان بود
1 در پس آیینه چیست باز نمایید در رخ آیینه رو بروی شمایید
2 در پس آیینه حکمتست و معانی در رخ آیینه در مقام لقایید
3 گر طربی هست در حمایت عشقید ور طلبی هست در امان خدایید
4 یار درین مجلسست چونکه بدیدید زنگ ز آیینه های دل بزدایید
1 صدبار فکر کردم و صد راه آزمود بیچارگیست چاره،زیانست عین سود
2 فریاد جان ما همه از درد دوریست گرنیست آتشی ز کجا خاستست دود؟
3 گرمنع یارنیست پس این دورباش چیست؟ گرنیست ماتمی ز چه شد جامها کبود؟
4 هستی یار مایه شادی جان بسست عاشق چه قدر دارد،اگر بود،اگر نبود؟
1 اگرچه خسرو عالم شوی و گر فغفور بنام نیک توان بود در جهان مشهور
2 خلیفه زاده حقی بصورت و معنی بپنج روزه فانی چرا شوی مغرور؟
3 شراب خاص خدا نوش کن، که نوشت باد! چه جای بانگ دف و نای و نغمه طنبور؟
4 خدای یار همه عاشقان رهرو باد! بحق جعفر صادق، بعزت طیفور
1 گدایی می کنم زان یار دلبر گهی بر بام باشم، گاه بر در
2 مرا دل با خراباتست دایم چه گویم قصه محراب و منبر؟
3 نسیم زلف مشکین تو سازد دماغ جان مشتاقان معطر
4 اگر حلاج وار از سر نترسی تو هم منصور باشی، هم مظفر
1 هر گه که یار شیوه ناز ابتدی کند عاشق کسی بودکه دل وجان فدی کند
2 فارغ شد از جهان، بحیات ابد رسید هر جان معتقد که بعشق اقتدی کند
3 از معنی آمدن سوی صورت بدان که چیست معشوق «الست » گوید و عاشق بلی کند
4 غافل مشو، که مایه ظلمات غافلیست با یاد دوست باش،که جان را جلی کند
1 «یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟ مگر در آینه جان جمال خود را دید؟
2 جمیل بود محب جمال خود دایم هزار گونه گل از بوستان خود می چید
3 زمان زمان زخدا در جهان جان خبرست که عارفان نفروشند تازه را بقدید
4 اگر بنار محبت رسی بسوزانی میان آتش عرفان قلاده تقلید
1 چون ماه من از مشرق انوار بر آمد کام دلم از لمعه دیدار برآمد
2 آن ماه دل افروز چو بنمود جمالش کام دل و جان جمله بیک بار برآمد
3 چون نور تجلی خداوند عیان شد منصور «اناالحق » گو بردار برآمد
4 آن نور چو با دار و رسن رفت بیک بار آتش ز ته که گل فخار برآمد