گر کسی مست و خرابست ز مستانش از قاسم انوار غزل 395
1. گر کسی مست و خرابست ز مستانش پرس
هر کرا جان و دلی هست ز جانانش پرس
...
1. گر کسی مست و خرابست ز مستانش پرس
هر کرا جان و دلی هست ز جانانش پرس
...
1. از ما حکایت می و پیر و مغانه پرس
از زاهدان حکایت تسبیح و شانه پرس
...
1. دلی دارم ز سودایش پر آتش
دلم گرمست و جان گرمست و سر خوش
...
1. تو شمع مجلسی در بزم جان باش
بیا، می نوش و میر عاشقان باش
...
1. جان هوادار تو شد، فاش مکن اسرارش
دل به سودای تو افتاد، گرامی دارش
...
1. خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش
لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش
...
1. بر کنار طاس گردون زد هلال انگشت دوش
عاشقان را مژده ایام عید آمد بگوش
...
1. بنده از دوست سئوالی بصفا کردم دوش
قصه سر ترا چند بود این سرپوش؟
...
1. پهلوی خوانان غزل می خواند دوش
او بخود مشغول و جانها به خروش
...
1. واردات عاشقان کز عشق می آید بگوش
عشق می گوید: بگو و عقل می گوید: خموش!
...
1. بادهام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف
با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف
...
1. بنادانان مگو سر حقایق
که هر گوشی سخن را نیست لایق
...