1 منم و چشم رمد دیده و نور خورشید بتور روشن،بهمه حال، مرا چشم امید
2 روی زیبای تو فرخنده و رخشان دیدم بی نصیبست ازین عین عیان چشم سفید
3 سر ما خاک ره درد کشان خواهد بود واعظ، افسانه مفرما، که نمانی جاوید
4 قدح باده بدست آر،اگر دست دهد خوشتر از تخت فریدون و زتاج جمشید
1 گر با تو دمی محرم اسرار توان بود بر ملک و ملک فایض انوار توان بود
2 با ابروی تو محرم محراب توان شد با چشم خوشت ساکن خمار توان بود
3 با روی تو برمذهب اسلام توان زیست با زلف تو در حلقه کفار توان بود
4 با شحنه عشقت می توحید توان خورد با محتسب حکم تو هشیار توان بود
1 عزت عشق بود غیرت یار که ندادند منکران را بار
2 بسط بحر حیات عرفان بود که گشادند کافران زنار
3 دار را چون بدید گفت حسین: «لیس فی الدار غیرنا دیار»
4 چند از افسانهای نو و کهن؟ پیش ما این سخن میآر و می آر
1 بیا، بیا، که غریبیم و عاشقیم و نزار بیا، بیا، که نداریم بی تو صبر و قرار
2 بیا، که بی تو ز افراط آرزومندی مرا دلیست درو صد هزار شعله نار
3 بداغ عشق تو دل را هزار عز و شرف ز جلوهای تو جان را هزار استظهار
4 بفرض آنکه جهان از قصور پاک شود محال صرف بود فیض غافر و غفار
1 خرده بینان طریقت همه صرافانند که بیک جو درم ناسره را نستانند
2 دور ماندند ز دیدار تو سودازدگان همه حیران وعجب مانده که چون می مانند؟
3 دل و جانها ز تو مستند بدانسان که مپرس جمله ذرات سراسیمه و سرگردانند
4 جمله ذرات جهان،کافر و مؤمن،شب و روز همه از شوق تو مستند و ترا می خوانند
1 این عشق و مودت اثر لطف خدا بود وین جمله عنایت نه باندازه ما بود
2 جوری، که ز تو بر دل غمدیده ما رفت بر شکل بلا بود ولی عین عطا بود
3 از روز ازل عاشق و شوریده و مستیم این نیز هم از سابقه لط ف شما بود
4 در حال «اناالحق » زد و شد بر سر آن دار منصور که سر حلقه مستان خدا بود
1 ساقیا، مست خرابیم، بما جامی آر پیش ما شیشه می آر ولی عذر میآر
2 ساقیا، مستم و شوریده، نمیدانم چیست؟ جام جمشید بمن ده، که خرابم ز خمار
3 ساقیا، لطف کن و باده صافی در ده صاف اگر نیست، بیا، دردی دردی بمن آر
4 ساقیا، باده بیاور، که خرابیم همه مرد هشیار برین در مگذاری، زنهار!
1 بوی سنبل ز دم باد صبا می آید خوشدلم هر چه از آن یار بما می آید
2 عشق می آمد و سرمست و خرامان میگفت: بر حذر باش! که آشوب و بلا می آید
3 عالم از نور تجلی الهی پر شد از دم ویس قرن بوی خدا می آید
4 جان فدای رخ آن یار گرانمایه، که او بر سر صفه مستان بصفا می آید
1 آن یار چو ناگاه ببازار برآمد از هر طرفی مشرق انوار بر آمد
2 ناگاه تجلی جلالی اثری کرد از روزنه روز شب تار برآمد
3 از خانه برون آمد و در خرقه نهان گشت ناگاه بسر حلقه ابرار برآمد
4 منصور کجا بود؟ و ندانم که کجا بود آن دم که «اناالحق » ز سر دار برآمد
1 تویی،که مرهم ریشی و غایت مقصود جناب حضرت محبوب عاقبت محمود
2 مرا که طاقت هجران نمانده است،ای دوست بیا که عمر عزیزست،میشود نابود
3 یقین که هیچ ندانست قدر عمر عزیز کسی که در ره عشقت نکرد ترک وجود
4 مرا که خیل خیال تو یار غار آمد بروز هیچ نیاسود و شب دمی نغنود