1 موسی بکوه طور بنور عیان رسید توفیق وصل یار عنان در عنان رسید
2 شادند اهل عالم و هنگام شادیست کاندر زمانه مهدی آخر زمان رسید
3 آسوده ایم و خاطر ما شاد و خرمست چون فیض فضل یار جهان در جهان رسید
4 سر خداست آدم و ابلیس کور بود هر سر که سر بدید بگنج نهان رسید
1 دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید چشم جان از خاک پایت توتیا دارد امید
2 زاهدان از دولت درد نو غافل مانده اند این سعادت را ز عشقت جان ما دارد امید
3 روز و شب درد و جفاهای تو میخواهد دلم راستی را دولت بی منتها دارد امید
4 خسته تیغ غمت را کی بود مرهم طمع؟ دردمند عشق تو درمان چرا دارد امید؟
1 هر کرا جرعه می داد بسر گردانید هر کرا داد قدح زیر و زبر گردانید
2 قدحی دیگر از آن جان و جهان میخواهم هر کرا زان قدحی داد سمر گردانید
3 بنده آن می صافی دلاویز توام که مرا در نفسی اهل نظر گردانید
4 شوری از شیوه شیرین تو در شهر افتاد عالمی را همه پر شهد و شکر گردانید
1 صفیر مرغ جان اسرار گوید و لیکن با دل بیدار گوید
2 پشیمان گردد اندر آخر کار که سر گنج را با مار گوید
3 سخن از عشق گفتن ناروانیست بشرط آنکه با مقدار گوید
4 چرا باید سخن گفتن بکوری که چون بشنید از آن زنهار گوید؟
1 دلم از قصه هجران چه گوید؟ ازین هجران بی پایان چه گوید؟
2 سخن ها دارد اندر سر، ولیکن ز بیم شحنه سلطان چه گوید؟
3 همه حسنست و احسانست آن یار کسی از حسن و از احسان چه گوید؟
4 مرا گویی نشانی ده از آن یار دل از جنات جاویدان چه گوید؟
1 در پس آیینه چیست باز نمایید در رخ آیینه رو بروی شمایید
2 در پس آیینه حکمتست و معانی در رخ آیینه در مقام لقایید
3 گر طربی هست در حمایت عشقید ور طلبی هست در امان خدایید
4 یار درین مجلسست چونکه بدیدید زنگ ز آیینه های دل بزدایید
1 با ما سخن از خرقه و سجاده مگویید از ما بجز از شیوه مستانه مجویید
2 در کعبه بهر چار جهت رو بهم آرند در دایره وحدت حق روی برویید
3 گر خاصه عشقید بجز عشق مدانید گر عاشق یارید بجز یار مگویید
4 یک منزل دیگر زلب جوی بدریاست در لجه دریا طرف جوی مجویید
1 از باده گلگون قدری هست بگویید در شهر چو زیبا قمری هست بگویید
2 ما را خبری نیست، که مستان خرابیم گر زانکه شما را خبری هست بگویید
3 در دیر مغان، نیم شبان، در شب تاریک جز پیر مغان راهبری هست؟ بگویید
4 ای زاهد مغرور، مکن منع من از عشق گر تیر بلا را سپری هست بگویید
1 از پیر مغان گر خبری هست بگویید از باده اگر ما حضری هست بگویید
2 تا چند ملامت که خطیرست ره عشق؟ گر تیر قضا را سپری هست بگویید
3 پران ز پر عشق شد این جان بلا دوست جز عشق اگر بال و پری هست بگویید
4 در بادیه محنت هجران شب تاریک جز پیر مغان راهبری هست؟ بگویید
1 در مجلس ما جز سخن یار مگویید با حضرت آن یار ز اغیار مگویید
2 در قلزم توحید همه غرق فنایند از جوشش آن قلزم زخار مگویید
3 در دار و مدارید، ندانم که چه دارید؟ اسرار خدا جز بسر دار مگویید
4 در چرخ صفا، رقص کنان، مست خدایید از گردش این گنبد دوار مگویید