عاشق یارم، بغیر یار ندارم از قاسم انوار غزل 443
1. عاشق یارم، بغیر یار ندارم
در دو جهان یار و غمگسار ندارم
1. عاشق یارم، بغیر یار ندارم
در دو جهان یار و غمگسار ندارم
1. جگر گر مست و دل گر مست و آه آتشین دارم
خلاصی نبست جانم را، که عشقی در کمین دارم
1. از نایره شوقت در دل شرری دارم
با طلعت خورشیدت عشق و نظری دارم
1. در ملک وصال او ظل شجری دارم
در باغ وصال او شیرین ثمری دارم
1. چشم گریان و دل زار و نزاری دارم
در نهان خانه دل نقش نگاری دارم
1. عیسی بظهور آمد، من مرده چرا باشم؟
ایام بهار آمد، پژمرده چرا باشم؟
1. خیالست این که: من بی یار باشم
محالست این که: بی دلدار باشم
1. ای دوای درد بیماران، سلام علیکم
ای شفای راحت هر جان، سلام علیکم
1. بحمدالله من از دردی کشانم
ز ذوق درد دردش جان فشانم
1. فقر می گفت که: من خسرو جاویدانم
شاه می گفت که: من سایه آن سلطانم
1. من بیچاره سودا زده سرگردانم
که باوصاف خداوند سخن چون رانم؟
1. من ز سودای تو سرگشته و سرگردانم
گه بپهلو روم و گاه بسر غلتانم