1 گیسوی تو هر چند کمندی زبلا بود خوش سلسله ای بود، که در گردن ما بود
2 هر حال که در حسن مودت دل ما داشت باروی تو، بی شایبه روی و ریا بود
3 از دولت وصلت فلک اندر همه حالی با عاشق مسکین تو در «طال بقا» بود
4 در آتش هجران دل من سوخت و لیکن چون قدر وصال تو ندانست سزا بود
1 صاحب قلاده اهل نزاع و غلو بود کارش نکو بود اگرش جست و جو بود
2 واعظ، مکن مبالغه، ترسم که زهد ما در راه عشق شیوه سنگ و سبو بود
3 آبم ز سر گذشت و دمی دست و پا زدم ناچار هر که غرقه شود چاره جو بود
4 از وصل دور ماند و از یار بی نصیب هر جان که در متابعت آرزو بود
1 عاشقی را،که دل از عشق پریشان باشد بس عجب نبوداگر بی سر و سامان باشد
2 یارب،این بحر غم عشق عجایب بحریست! موج این بحر همه لؤلؤ و مرجان باشد
3 چو در آیم همگی شورش و مستی گردم در مقامی که همه شورش مستان باشد
4 در قیامت،که سراز خاک لحد بردارم به جمال تو دلم واله و حیران باشد
1 درمان طلب کردم بسی،این درد را درمان نشد وندر پی سامان شدم،آخر سر و سامان نشد
2 آمد مه روزه طلب، ما گشنه ایم و تشنه لب این تشنگی از مانرفت،شعبان ما شعبان نشد
3 چندان قدم زد جان ما در عشق آن جانان ما آسان ما دشوار شد، دشوار ما آسان نشد
4 ای صوفی رنگین نمد، کی آب استد در سبد؟ راهی نرفتی در رشد، کفر تو تا ایمان نشد
1 در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند
2 ز پای دار و سر تخت قصه کمتر گوی که این کرامت و آن غصه پایدار نماند
3 ز مستعار جهان مست عار بود حکیم ز مستعار چو بگذشت مست عار نماند
4 تو اختیار بجانان گذار و جان پرور که بخت یار شد آنرا که اختیار نماند
1 مرا گر اندرون پر نار باشد ز عشق آن بت دلدار باشد
2 دلم در عشق بگریزد قیامت در آن وقتی که دارا دار باشد
3 زبون گردد ازین عشق جگر سوز اگر خود حیدر کرار باشد
4 چو زلف و روی او بینند مستان همه شب تا سحر زنهار باشد
1 تا جهاندار، جهاندار جهان خواهد بود دل ما عاشق آن سرو روان خواهد بود
2 ما درین دیر مغان بهر نیاز آمده ایم سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
3 «من ر آنی » و « رألحق » چه سخن می گوید؟ تا تو پیدا نشوی یار نهان خواهد بود
4 واعظا، قصه تقلید، بمان روز وصال پیش مستان سخن از عین عیان خواهد بود
1 دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید چشم جان از خاک پایت توتیا دارد امید
2 زاهدان از دولت درد نو غافل مانده اند این سعادت را ز عشقت جان ما دارد امید
3 روز و شب درد و جفاهای تو میخواهد دلم راستی را دولت بی منتها دارد امید
4 خسته تیغ غمت را کی بود مرهم طمع؟ دردمند عشق تو درمان چرا دارد امید؟
1 روی زیبای تو چون شمع صفا خواهد بود دل آشفته ما مست بلا خواهد بود
2 دارد امید دل من بخداوند کریم هر بلایی که رسد عین عطا خواهد بود
3 هر گروهی بسبیلی بخداوند روند راه ما شیوه تسلیم و فنا خواهد بود
4 در قیامت که سر از خاک لحد برداریم دل شوریده ما مست لقا خواهد بود
1 ساقی، بیار باده، که تلخست انتظار چون من خمار می شوم، از بهر من خم آر
2 با عشق باش دل در جهان مبند، که داریست بی مدار
3 از عشق وا ممان، که زیان در زیان کنی همراه عشق باش، که شیریست در شکار
4 ای شیخ روزگار، که مغرور و غافلی بر خرقه و دراعه خود ماتمی بدار