1 مقام ما بسر کوی یار خواهد بود که بر بهشت برین اختیار خواهد بود
2 بهر کجا که نشینم دمی، ز فرقت تو زخون دیده و دل لاله زار خواهد بود
3 دلم زدست شد، ای دوست، دستگیری کن که در هوای تو زار و نزار خواهد بود
4 مرا بهیچ کس امید نیست در دو جهان ولی بلطف تو امیدوار خواهد بود
1 بر کهن دیر جهان دوست تجلی فرمود جمله ذرات جهان محو شد از عین شهود
2 پرتو فیض تو در عالم امکان درتافت گشت روشن همه آفاق،زهی پرتو جود!
3 قیمت عشق ندانی و گریزان گردی از سر آتش سوزان بگریزی چون دود
4 میل کلی همه در فکر جهان آمد و بس دل که از فکر جهان رست،بکلی آسود
1 مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار از هر طرف برآمد فریاد زینهار!
2 در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار
3 امسال نیز محرم سر خدا نشد چون خواجه خوشدلست بافسانهای پار؟
4 اسرار دوست هر چه شنیدی امانتست ای دل، اگر امینی، امانت نگاه دار
1 در داستان عشق تفصی نمود یار تکرار عشق کرد هزاران هزار بار
2 دستار و خرقها گرو جام باده شد تا لمعه جمال تو دیدند آشکار
3 بردار بی مدار جهان اعتماد نیست حسن وفا مجوی ازین دار بی مدار
4 بعد از وفات من چو بخاکم گذر کنی از خاک تربتم شنوی نالهای زار
1 جانا، بجز از تو کس نداریم وز لطف تو بس امیدواریم
2 ما بوی تو از ازل شنیدیم تا روز ابد در انتظاریم
3 گویند بما: شما چه قومید؟ قومی که ازو بسر نداریم
4 با عقل معاد آشناییم وز عقل معاش برکناریم
1 ماییم که چون باده گل رنگ بجوشیم گه باده بنوشیم و گهی باده فروشیم
2 در صحبت عقل این دل بیچاره ملولست بنشین نفسی، تا قدحی باده بنوشیم
3 چون خرقه ما آلت عقل آمد و تزویر آلودگی خرقه بزنار بپوشیم
4 از حلقه ما دور مشو، ای دل و دینم ما حلقه بگوشان ترا حلقه بگوشیم
1 از ما حکایت می و پیر و مغانه پرس از زاهدان حکایت تسبیح و شانه پرس
2 اوراد جان ما همه مستی و عاشقیست از صوفیان حکایت ورد شبانه پرس
3 از باده تو مست خرابیم و بیخودیم افسانه زمانه ز اهل زمانه پرس
4 از دست رفته ایم و ز پا اوفتاده ایم از مرد کار قصه این کارخانه پرس
1 بصلاح آمد از اوصاف خدای ذوالمن نفس اماره آواره بیچاره من
2 دیده کز نور یقین روشن و صافی گردد غیر حق هیچ نبیند، نه بسر، نی بعلن
3 نفسی مست خدا باش و برون آی از خود تا میسر شود این جا دم توحید زدن
4 دل و جان را بخدای دل و جان باید داد تا بکی همچو زنان بر دل و جان لرزیدن؟
1 سوی می خانه میکشی دستم عاشق و مفلس و تهی دستم
2 شهره کردی مرا بهر دو جهان بزمانی که با تو بنشستم
3 من چه گویم؟ که در دیار غمت عاشقم، صادقم، ز خود رستم
4 هرچه دارم فدای راه شماست ماه در سی و ماهی در شستم
1 این سخن نیست به اندازه که من میگویم من نمیگویم اگر چند که من میگویم
2 خود سخن چیست؟ بگو: قصه اسرار ازل تو مپندار که من با تو سخن میگویم
3 خود سخن گوید و خود میشنود، غیر کجاست؟ این سخن را همه جا سر و علن میگویم
4 دایم از حضرت آن دوست سخن خواهم گفت چون نگویم؟ سخن از حب وطن میگویم