ما نه امروزست کز عشق و ولا از قاسم انوار غزل 479
1. ما نه امروزست کز عشق و ولا دم می زنیم
سالها شد کین منادی را بعالم می زنیم
...
1. ما نه امروزست کز عشق و ولا دم می زنیم
سالها شد کین منادی را بعالم می زنیم
...
1. تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟
بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم
...
1. چه گویم؟ ای مسلمانان، چه گویم؟
در این میدان که سرگردان چو گویم
...
1. ماه عیانست روی یار چه گویم؟
درصفت حسن آن نگار چه گویم؟
...
1. عجب رعنا و زیبایی، چه گویم؟
عجایب ترک یغمایی چه گویم؟
...
1. من معدن اسرارم، اما بنمی گویم
من ابر گهربارم،اما بنمی گویم
...
1. این سخن نیست به اندازه که من میگویم
من نمیگویم اگر چند که من میگویم
...
1. ما سوز عشق را به دو عالم نمیدهیم
به یک جرعهای ز جام به صد جم نمیدهیم
...
1. ما عشق یار را بدو عالم نمیدهیم
جامی ز دست دوست بصد جم نمیدهیم
...
1. بیا، بیا، که فقیریم و خاکسار توییم
مدام مست می چشم پر خمار توییم
...
1. بر سر راهم بدید و گفت:«هی سن کیم سن؟»
گفتم: ای جان و جهان، هم بوالعلا، هم بوالحسن
...
1. بصلاح آمد از اوصاف خدای ذوالمن
نفس اماره آواره بیچاره من
...