1 تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد دل شوریده من واله و حیران باشد
2 روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن گر دلت آینه نیر عرفان باشد
3 سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی بتوان گفت اگر مجلس مستان باشد
4 هر که دورست ز معنی به حقیقت دیوست گر بصورت مثلا یوسف کنعان باشد
1 گر دلم عید ترا لایق قربان باشد اثر بخت نکو،غایت قرب آن باشد
2 می که از دست تو نوشم همه نوشانوشست کمترین جرعه من قلزم و عمان باشد
3 گفت:مستی که خرابست بمهمان آرید گفتم:ای جان و جهان،دولت مستان باشد
4 نفسی محنت مستان چو ببیند،ناچار زود بگریزد،اگر رستم دستان باشد
1 شاد باش،ای دل من،نوبت دیدار آمد سرنگهدار،که آن مونس دلدار آمد
2 یار از خلوت جان جانب بازار رسید گل بقنطار شد و مشک بخروار آمد
3 هر که او وصل ترایافت بجان خواهان شد و آنکه هجران ترا دید بزنهار آمد
4 ای دل، ای دل، چه نشستی؟منشین،در رقص آی صبح صادق بدمید،آن بت عیار آمد
1 منم و عشق سرکش عیار «ثانی اثنین اذهما فی الغار»
2 عشق چبود؟ بگو: بلای عظیم عقل چبود؟ بگو که: دارا دار
3 اول و آخر زمین و زمان که جهان را بتست استظهار
4 تو اگر حاضری، مشو غافل جام گلرنگ باده را بکف آر
1 چشم بیدار مرا نوبت دیدار آمد دوست از خلوت جان جانب بازار آمد
2 قصه در پرده نگوئیم،که آن شاه وجود خویشتن را ز پس پرده خریدار آمد
3 علم نصرت منصور ز کیوان بگذشت که چنین مست ومعربد بسردار آمد
4 منکران در صف انکار تبرز کردند سنگ ازین واقعه در موطن اقرار آمد
1 هر که او را هوس منصب اعلا باشد قبله جان و دلش زلف چلیپا باشد
2 عاشقی را،که بهمت زد و عالم بگذشت میل جانش همه با مقصد اقصا باشد
3 عاشقم، ناله و زاری مرا منع مکن هر کجاعشق بود شورش و غوغا باشد
4 گر مرا جانب جنات نباشد میلی آن هم از خاصیت جودت صهبا باشد
1 از دولت وصال تو کارم بکام شد بختم بلند گشت و سعادت غلام شد
2 از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت با چشمهای مست تو عیشم مدام شد
3 گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید این خانه از سلام تو دارالسلام شد
4 دل را حلال گشت ز عشق تو دم زدن زان دم که یاد غیر تو بردن حرام شد
1 دمید صبح سعادت،که یار باز آمد هزار شکر که آن غمگسار باز آمد
2 دلم،که برسر کوی تو راه یافت دمی باختیار شد و بخت یار باز آمد
3 خرد،ز جور و جفای تو،از سر کویت بخشم رفت ولی شرمسار باز آمد
4 روان ز بیم فراقت گریخت جانب وصل چو پشه بود و چو شیر شکار باز آمد
1 فرو ریختی باز در جام جود بعمدا شرابی که هوشم ربود
2 ازین جام تا جرعه ای خورده ام سرم در سجودست و جان در شهود
3 درین جام دیدم بعین الیقین نمودست غیر تو، یعنی نبود
4 چه غیر و کجا غیر و کو نقش غیر؟ «سوی الله والله مافی الوجود»
1 ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد
2 روی بنمود و همه کفر جهان را بزدود شاد باشید که آن هادی اسلام آمد
3 واعظ ما هوس صحبت مستان دارد در ببندید که آن عام کالانعام آمد
4 آخر،ای دوست،نظر کن بدل خسته من مدت هجر شد و نوبت انعام آمد