رنگ رز خواست که خمی کند از از قاسم انوار غزل 312
1. رنگ رز خواست که خمی کند از کور و کبود
رنگ او راست نشد،حیرت و وحشت افزود
...
1. رنگ رز خواست که خمی کند از کور و کبود
رنگ او راست نشد،حیرت و وحشت افزود
...
1. ز سوز و شوق تو از جان و دل بر آمد دود
چه چاره سازم و درمان من چه خواهد بود
...
1. زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود!
رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!
...
1. ساقیا،نور صبح روی نمود
باده در جام کن به نغمه عود
...
1. سرمایه سعادت ما در دیار بود
ورنه بسعی ما گره از کار کی گشود؟
...
1. صدبار فکر کردم و صد راه آزمود
بیچارگیست چاره،زیانست عین سود
...
1. عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود
«ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود
...
1. «علم القرآن » ز «الرحمن » چه بود؟
یعنی انسان بود قابل در وجود
...
1. فتنه در خواب قیامت خفته بود
چشم بیدار تو خوابش در ربود
...
1. فرو ریختی باز در جام جود
بعمدا شرابی که هوشم ربود
...
1. کسی که شیوه حکمت گرفت گوی ربود
به حکمتست حکایت،نه کار سعی و جهود
...
1. «یحبه و یحبونم » چنین فرمود:
که انعقاد محبت ز جانب ما بود
...