چون ماه نو از مشرق انوار از قاسم انوار غزل 288
1. چون ماه نو از مشرق انوار برآمد
فریاد ز اسلام وز کفار برآمد
...
1. چون ماه نو از مشرق انوار برآمد
فریاد ز اسلام وز کفار برآمد
...
1. دلدار من از خانه ببازار برآمد
ناگه بسر کوچه خمار برآمد
...
1. دمید صبح سعادت،که یار باز آمد
هزار شکر که آن غمگسار باز آمد
...
1. ازکف ساقی جان باده چو در جام آمد
جان بیمار مرا وقت سر انجام آمد
...
1. آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟
ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند
...
1. در هوایت عاشقان مستمند
روز و شب مدهوش و مست حیرتند
...
1. چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند
سواد زلف سیاهت ستمگری داند
...
1. مرا اگر تو ندانی حبیب می داند
دوای درد دلم را طبیب میداند
...
1. حالت جان مرا پیر مغان میداند
آنکه پیوسته ز پیدا و نهان میداند
...
1. در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند
خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند
...
1. منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند
معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند
...
1. در هیچ زمان غیر بدل راه ندادند
قومی که مریدند و گروهی که مرادند
...