آثار قاسم انوار

صفحه 25 از 69
69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار

1 مرا سودای او دیوانه دارد خراب ومست آن جانانه دارد

2 نمی دانم چه شانست این که دایم سواد زلف او در شانه دارد؟

3 چنان مستان چشم خویشتن شد که او از خود بکس پروا ندارد

4 فدای چشم مست پر خمارم که در هر گوشه صد می خانه دارد

1 بپیش اهل سیادت سعادتی دارد دلی که از همه عالم فراغتی دارد

2 سعادتی دگر اینست کز سلامت دل بدین عشق و مودت ارادتی دارد

3 سعادتی که از این برترست و نیکوتر: که با وقوف درین ره شهادتی دارد

4 درین طریقه روایت تمام نیست ولیک مگر معین روایت درایتی دارد

1 دلم از شیوه شیرین تو شوری دارد دیده از طلعت زیبای تو نوری دارد

2 با خیال توچه گویم؟همه شب تابسحر دل غمدیده درین وقت حضوری دارد

3 عاقبت بر سر کوی تو بخواهد سر باخت دل دیوانه،که از عشق غروری دارد

4 دل واعظ ز غم عشق تو آزاد نشد علت آنست که در عقل قصوری دارد

1 هر دلی در دو جهان چشم و چراغی دارد دل ما در دو جهان بی تو فراغی دارد

2 هیچ جانیست که بوی تو بدانجا نرسد بشنود نکهت آن هر که دماغی دارد

3 این همه قصه «احییت لکی اعراف » چیست؟ دوست از خلوت جان میل به باغی دارد

4 باده ای دارد در خم صفا آن دلبر هرکه را دید از آن باده ایاغی دارد

1 جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد

2 دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد

3 جان میان بست یقین بادیه حیرت را مددی می طلبد روی براهی دارد

4 بخدا،برسر کوی تو یقین می دانم دل چون کوه من،ار قیمت کاهی دارد

1 جانم از دولت درد تو دوایی دارد دلم از صیقل ذکر تو صفایی دارد

2 هر کرارو بتو شدجنت جاویدان یافت دوزخ آنجاست که رویی وریایی دارد

3 عشق سلطان کریمست ولی مصلحتست بر دل خسته اگر جور و جفایی دارد

4 دوزخ افسردگی وظلمت جهلست مدام جنت آنست که دل عشق وولایی دارد

1 در ولای تو دلم حسن وفایی دارد روی زیبای تو هر لحظه صفایی دارد

2 عشق مستست،ندانم که چه خواهد کردن؟ غالبا نیت انگیز بلایی دارد

3 دل بیچاره من بر سر کوی تو رسید من چه گویم که چه خوش آب و هوایی دارد؟

4 هر سحرگه که وزد باد صبا زان سر کو بوستان دل من نشو و نمایی دارد

1 من رند خرابات مغانم چه توان کرد؟ آشفته و رسوای جهانم چه توان کرد؟

2 با یاد سر زلف چو زنجیر تو دایم در حلقه سودازدگانم چه توان کرد؟

3 پیوسته مرا پیشه همینست که در عشق نعره زنم و جامه درانم چه توان کرد؟

4 ناصح خبری گوید و پیغام و نشانی من بی خبر از نام و نشانم چه توان کرد؟

1 تا که از جور زمان بر جگرم ریش رسد؟ حق بفریاد دل خسته درویش رسد

2 من ز بیگانه نترسم،که درین راه مرا هر بلایی که رسد از قبل خویش رسد

3 یارب،این عشق بلاییست،ندانم چه بلاست؟ هر چه پرهیز کنم تیر بلا پیش رسد

4 دل،که درحال بلا ثابت و راسخ باشد چونکه معنیش تمام آمد دعویش رسد

1 چو عکس مشرق صبح ازل هویدا شد جمال دوست ز ذرات کون پیدا شد

2 همیشه خم شراب ازل مصفا بود ولی بجان و دل ما رسید،اصفا شد

3 در خزانه رحمت بقفل حکمت بود زمان دولت ما رسید،دروا شد

4 بجز در آینه جان ما نکرد ظهور جمال عشق، که هم اسم و هم مسما شد

آثار قاسم انوار

69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی