آثار قاسم انوار

صفحه 25 از 69
69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار

1 من و معشوق و جام ناب صباح بگشا بر من این در،ای فتاح

2 در در بسته از کرم بگشا در در بسته را تویی مفتاح

3 ما و کشتی و راه دریا بار خطری نیست، لاح فی الملاح

4 خطری نیست، ازچه می ترسید؟ لیس فی البحر غیرناتمساح

1 بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد

2 یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد

3 چندین هزار نور نبوت، که آمدند کمتر در آمدند ز خلقان درین رشاد

4 یک لمعه نور عشق اگر جلوه گر شدی ذرات کون «اشهد» گفتی بصد وداد

1 مرا هوای تو اندر میانه جانست مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟

2 اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد هزار جور و ملامت کشیدن آسانست

3 سعادت سر کویت بوصف ناید راست اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست

4 اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟ بپیش دیده عارف جهان گلستانست

1 ای دل و دلدار من، راه بوصل از چه روست؟ ای بت عیار من، راه بوصل از چه روست؟

2 هر دو جهان نام تو، قصه و پیغام تو جرعه خور جام تو، راه بوصل از چه روست؟

3 ای بت دلدار من، کعبه و زنار من واقف اسرار من، راه بوصل از چه روست؟

4 ای صنم چاره ساز، چاره بر دل نواز راست بگو، کژ مباز، راه بوصل از چه روست؟

1 نگین سلیمان بدیوان که داد؟ سریر سلاطین بدربان که داد؟

2 صفات کمال خداوند را بدست مرنج و مرنجان که داد؟

3 گرت رنگ وبویی از آن یار هست بگو:رنگ لعل بدخشان که داد؟

4 همی ترسم این جام را بشکند که جام سلیمان بموران که داد؟

1 اسرار تو با خاطر هشیار توان گفت این گنج نه گنجیست گه با مار توان گفت

2 در غار جهان عاشق یاریم و نزاریم در غار جهان قصه آن یار توان گفت

3 پیدای او پیدا، در وجه خفا نیست سرش بنهان خانه اسرار توان گفت

4 چون جعد برانداخت نگارین گره موی با او سخن خرقه و زنار توان گفت

1 بی جمالت بوستان عیش ما را نور نیست بی وصالت خاطر مهجور ما مسرور نیست

2 دور ماند از دولت جاوید و از بخت بلند هر کرا اندر سر از سودای او صد سوز نیست

3 زاهدی را کاعتقادی هست با مردان راه گر چه بس دورست جانش، لیک بس بی نور نیست

4 عارفی کو آشنای دوست باشد لایزال گاه گاهی گردم از دوری زند، هم دور نیست

1 در جمله ذرات جهان لمعه حسنیست من با تو بگویم، که ترا پرتو حس نیست

2 رو دیده بدست آر، که تا باز ببینی در جمله ذرات جهان نور تجلیست

3 از فرط حجابست، که آن مشرک نادان در سجده لات آمد و پنداشت که عزیست

4 از دولت دیدار تو دایم بشب و روز موسی صفتست این دل و بر طور تمنیست

1 هرچند اگر سرخ و سفیدست و سیاهست فی الجمله همه جام شرابات الهست

2 بر هیچ مکن تکیه و مگریز ز هر سو کان شاه دل افروز ترا پشت و پناهست

3 زهد و ورع و خرقه و سجاده و تسبیح مقصود خدا آمد و این ها همه راهست

4 یک سایه خورشید رخت تافت بعالم عالم همه در سایه آن زلف سیاهست

1 ز ذوق عالم عرفان کجا خبر دارد کسی که همت درون،فکرمختصردارد؟

2 کسی بوصف نکو راه یابد اندر دل اگر بحسن و لطافت رخ قمر دارد

3 بگو بواعظ ما: دین خود نگه می دار بشرط آنکه دلت زین متاع اگر دارد

4 بهیچ حال بجز دوست سر فرو نارد دلی که از صفت عاشقی خبر دارد

آثار قاسم انوار

69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی