1 جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد
2 دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد
3 جان میان بست یقین بادیه حیرت را مددی می طلبد روی براهی دارد
4 بخدا،برسر کوی تو یقین می دانم دل چون کوه من،ار قیمت کاهی دارد
1 در صومعه و دیر مغان هیچ سری نیست کز آتش عشق تو در آن سر شرری نیست
2 ذرات جهان آینه سر الهند در کوچه ما عاشق صاحب نظری نیست
3 در مجلس زهاد خبر جستم از آن یار گفتند: خبر اینست که: ما را خبری نیست
4 در وادی تاریک جهان مرد بزاری آن را که دلیلش رخ همچون قمری نیست
1 از یار سفر کرده کسی را خبری نیست کان ماه مسافر بهمه کوی و دری نیست
2 مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه بر یار توکل کن، اگر هم خطری نیست
3 آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟ در نه قدم، ارزانکه ترا هم جگری نیست
4 در کوچه ما راست رو، ای دوست که آنجا بالا شجری، دل حجری، لب شکری نیست
1 زان یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست غافل مشو، ای دوست، که آن عین گناهست
2 ای یار، مشو غافل از آن خسرو جانها زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست
3 در مذهب ما جمله بیک نرخ روانست در حضرت آندوست چه کوهست و چه کاهست
4 اما تو کسی را که بارشاد گزیدی او رهزن راه آمد، نه رهبر راهست
1 قمری دارم کین چشم نهان خانه اوست دل و جان عاشق آن نرگس مستانه اوست
2 من ازان یار چه گویم؟ که عجب دلداریست! شمع جانست و جهان عاشق و پروانه اوست
3 قصه عشق غریبست و نشاید گفتن در دو عالم همه جا قصه افسانه اوست
4 دو جهان مست خرابند ز جام ازلی دو جهان در دو جهان ساقی می خانه اوست
1 دیدمش دوش که سرمست و خرامان میرفت جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت
2 باده در دست و غزل خوان و عجب عربدهجوی از نهان خانه واجب سوی امکان میرفت
3 سخن از روی دلافروز به مردم میگفت قصهای از شکن زلف پریشان میرفت
4 کس نداند صفت لطف خرامیدن او آب حیوان که به سرچشمه انسان میرفت
1 در فهم همین نکته بسی عزت و جاهست این نکته که: آن دلبر ما در همه جا هست
2 هرجان، که دمی واقف اسرار خدا شد او در کنف عاطفت ظل الهست
3 در مملکت سر دل سینه عشاق گر قصه «لا» نیست ولی سر الاهست
4 واعظ سخنی گفت که: بشتاب و ندانست هرچند نداند، سخنش روی براهست
1 بیار جان طلب کار را بحضرت دوست ببین که با همه ذرات کون رو در روست
2 قلم برندی ما رفته است روز ازل جزع چه سود کند؟ چون رقم چنین زد دوست
3 مرا ز خم تو یک جرعه ای تمام بود بیار رطل محبت، چه جای جام و سبوست؟
4 بوصل ما چو رسیدی تو شاد و خرم باش جهان و جان بعوض ده، که دولت نیکوست
1 سفر گزیدم ازین آستان کون و فساد بر آسمان معالی، سفر مبارک باد!
2 مبارکی چه بود؟آنکه یار پیش آید بشیوهای ملاحت، برای حسن رشاد
3 رشاد چیست؟ حذر کردن از موانع اصل وصال چیست؟رسیدن بر آستان مراد
4 بجست و جوی تو بودیم در جهان فنا بآرزوی تو رفتیم، هر چه باداباد!
1 ای دل، چو پیش آمد غمی، آن را فرج دان، نه حرج برخوان به پیش صابران کالصبر مفتاح الفرج
2 گر عاشقی آواره شو، گر صادقی بیچاره شو گر صابری غمخواره شو، کالصبر مفتاح الفرج
3 در راه باش و راه رو، درگاه و در بیگاه رو در عصمت آن شاه رو، کالصبر مفتاح الفرج
4 با غم بسازی هان و هان، تازنده مانی جاودان در گوش جان خود بخوان: کالصبر مفتاح الفرج