1 ای دل و جان گرامی به تمنای تو شاد هرگز این جان من از درد تو محروم مباد
2 عقل و دین بردی و دل بردی و جان می طلبی شرط تجرید همینست،زهی حسن رشاد!
3 حالیا نقد بدیدار تو وجدی داریم بعد ازین تا چه نهد کار زمان را بنیاد؟
4 ملک جاوید بدیدار تو داریم امروز در گذشتیم ازین چار سوی کون و فساد
1 بسودای تو خوش حالیم و دلشاد بدردت آرزومندیم و معتاد
2 چو عالم رابقایی نیست، خوش باش بیا، می خور، که بربادست بنیاد
3 مدامم وقت خوش دارد بجامی که ساقی را مدامش وقت خوش باد!
4 ندارد لذتی از زندگانی دلی، کز فکر عالم نیست آزاد
1 بسیار سعی کردم و بسیار اجتهاد عشقست هر چه هست،دگر هرچه هست باد
2 یک ذره بوی عشق بهر جا که باد برد مؤمن ز دین برآمد و صوفی زاعتقاد
3 چندین هزار نور نبوت، که آمدند کمتر در آمدند ز خلقان درین رشاد
4 یک لمعه نور عشق اگر جلوه گر شدی ذرات کون «اشهد» گفتی بصد وداد
1 جام در پای صراحی سر نهاد گریه ای میکرد از بهر رشاد
2 وین صراحی داد زد بهر شراب باطن خم داد این می خواره داد
3 بادهاخوردندوخوش مستان شدند هر دو از می شاد و می از هر دو شاد
4 یاد وصلت نکهت جنات عدن بیم هجران قصه بئس المهاد
1 دریغ باشد ازین چار سوی کون و فساد برون رویم، نبرده متاع خود بمراد
2 تو شاهد دو جهانی، اگر شوی واقف ز حسن خویش نگر هم بحسن استعداد
3 وقوف نیست کسی را ز نقد هر دو جهان مگر که عرضه کند نقد خویش برنقاد
4 درین دیار چه آموختی زدانش دل؟ درین مدار چه اندوختی برای رشاد؟
1 سفر گزیدم ازین آستان کون و فساد بر آسمان معالی، سفر مبارک باد!
2 مبارکی چه بود؟آنکه یار پیش آید بشیوهای ملاحت، برای حسن رشاد
3 رشاد چیست؟ حذر کردن از موانع اصل وصال چیست؟رسیدن بر آستان مراد
4 بجست و جوی تو بودیم در جهان فنا بآرزوی تو رفتیم، هر چه باداباد!
1 ما همه شیداییان بودیم و مستان وداد «زاد فی الطنبور نغما» حسن او چون جلوه داد
2 گفت دلبر:عاشقا،برگو،چه خواهی من یزید؟ گفتم:ای جان و جهان، آخر چه گویم؟من یراد
3 باد بوی زلف مشکین تو می آرد بمن شاد شد جانم زبوی باد،جانش شاد باد!
4 گر مرادی بایدت، در نامرادی زن قدم یافتند از نامرادی عاشقان گنج مراد
1 هزار شکر که سلطان عشق جان را داد هزار مجد و معالی، هزار حسن و رشاد
2 به پیش وصل تو از هجر دادها کردم هزار شکر که سلطان وصل دادم داد
3 هوای وصل تو جانبخش و دلنواز آمد که باشد آنکه نباشد به مهر رویت شاد؟
4 هزار سال من این ره به سر بپیمودم که تا رسید مرا سر بر آستان مراد
1 بنده پیر مغانیم، که جاویدان باد جاودان باد و سرش سبز و لبش خندان باد
2 غرض از پیرمغان مرشد را هست،ای دل تا ابد دیر مغان سجده گه مستان باد
3 ساقیا،باده بیاور،که شراب تو مدام همچو الطاف توبی غایت و بی پایان باد
4 هر دلی را که بعشاق نیازی باشد تا ابد راهبرش مشعله عرفان باد
1 حدم آن کس زند که بادم داد باده جام دل گشادم داد
2 بهر دفع خمار و رنجوری جام در مبداء و معادم داد
3 گفتمش : تایبم، ننوشم می حیله کردم ولیک بادم داد
4 مستی و عاشقی و مستوری جودت عشق در نهادم داد