آثار قاسم انوار

صفحه 21 از 69
69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار

1 خلق گویند که: در عشق بلیاتی نیست قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست

2 بر سر کوی تو، کان منزل سرمستانست نرود شب که دلم را هی و هیهاتی نیست

3 روی تو کشف من و غمزه کرامات منست تا نگویی که: مرا کشف و کراماتی نیست

4 هله! ای زاهد افسرده، بخود مغروری که یقینست ترا حسن ملاقاتی نیست

1 براه پیر مغان رو، که راه سرمستیست خلاف پیر مغان ره مرو، که سرپستیست

2 مگو حکایت حس را و بگذر از محسوس کسیکه سخره حس مانده است معتزلیست

3 دلا، تو جام مئی، لیک جام بحر آشام که جام تو ز شراب خدای لب بلبیست

4 بنوش باده، که این باده از حجاز آمد اگر بکاسه چینی و شیشه حلبیست

1 دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت

2 هر دل، که با وفای تو رفت از جهان برون جان بخش و مشکبو چو نسیم سحر گذشت

3 بر طور عشق روی تو هر کس که بار یافت موسی صفت ز عرصه طور بشر گذشت

4 در کوی عاشقی، که دو عالم طفیل اوست آن کس قدم نهاد که از فکر سر گذشت

1 هر دلی در دو جهان چشم و چراغی دارد دل ما در دو جهان بی تو فراغی دارد

2 هیچ جانیست که بوی تو بدانجا نرسد بشنود نکهت آن هر که دماغی دارد

3 این همه قصه «احییت لکی اعراف » چیست؟ دوست از خلوت جان میل به باغی دارد

4 باده ای دارد در خم صفا آن دلبر هرکه را دید از آن باده ایاغی دارد

1 در سویدای دلم سودای اوست در دل و جانم تمناهای اوست

2 نیر اعظم، که شمع عالمست پرتوی از چهره زیبای اوست

3 من نمی دانم ز حال دل که چیست؟ این قدر دانم که دل مولای اوست

4 چون مقلد با طریقت ره نبرد در حقیقت خار ما خرمای اوست

1 جانم از دولت درد تو دوایی دارد دلم از صیقل ذکر تو صفایی دارد

2 هر کرارو بتو شدجنت جاویدان یافت دوزخ آنجاست که رویی وریایی دارد

3 عشق سلطان کریمست ولی مصلحتست بر دل خسته اگر جور و جفایی دارد

4 دوزخ افسردگی وظلمت جهلست مدام جنت آنست که دل عشق وولایی دارد

1 جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت

2 زاهدا،در دور چشم مست یار از باده گوی دور ساقی باد باقی! نوبت افسانه رفت

3 سرخ شد گل درچمن چون خون بلبل را بریخت تا چرادر خون او شوریده دیوانه رفت؟

4 کشت درویشان بیدل را و دین شکرانه خواست گر بدین راضی شد ازما،یار درویشانه رفت

1 ما همه شیداییان بودیم و مستان وداد «زاد فی الطنبور نغما» حسن او چون جلوه داد

2 گفت دلبر:عاشقا،برگو،چه خواهی من یزید؟ گفتم:ای جان و جهان، آخر چه گویم؟من یراد

3 باد بوی زلف مشکین تو می آرد بمن شاد شد جانم زبوی باد،جانش شاد باد!

4 گر مرادی بایدت، در نامرادی زن قدم یافتند از نامرادی عاشقان گنج مراد

1 دلم از شیوه شیرین تو شوری دارد دیده از طلعت زیبای تو نوری دارد

2 با خیال توچه گویم؟همه شب تابسحر دل غمدیده درین وقت حضوری دارد

3 عاقبت بر سر کوی تو بخواهد سر باخت دل دیوانه،که از عشق غروری دارد

4 دل واعظ ز غم عشق تو آزاد نشد علت آنست که در عقل قصوری دارد

1 تا به کی خاطر من واله و شیدا باشد؟ در بیابان غمت بی سر و بی پا باشد؟

2 در بیابان تمنای تو صد جان بجویست راه عشقست که بی میل و محابا باشد

3 دل ما طالب حسنست، چه شاید گفتن؟ حسن عشقست که او احسن حسنا باشد

4 رو مگردان تو ازین عشق،که این عشق خدا نا گزیریست که اندر همه اشیا باشد

آثار قاسم انوار

69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی