بنده پیر مغانیم، که جاویدان از قاسم انوار غزل 229
1. بنده پیر مغانیم، که جاویدان باد
جاودان باد و سرش سبز و لبش خندان باد
1. بنده پیر مغانیم، که جاویدان باد
جاودان باد و سرش سبز و لبش خندان باد
1. حدم آن کس زند که بادم داد
باده جام دل گشادم داد
1. ساقیم باده داد و بادم داد
باده این بار مستزادم داد
1. نگین سلیمان بدیوان که داد؟
سریر سلاطین بدربان که داد؟
1. ساقی مرا ز باده ناب مغانه داد
دردی درد داد ولی در میانه داد
1. تو آن دری که در عمان نگنجد
تو آن گنجی که در ویران نگنجد
1. ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد
دل دیوانه ما جان بجوی نشمارد
1. دلم از جور تو بسیار شکایت دارد
وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد
1. ز ذوق عالم عرفان کجا خبر دارد
کسی که همت درون،فکرمختصردارد؟
1. دیده مشتاق و دلم میل فراوان دارد
جانم از مسکن تن روی بجانان دارد
1. نقاره سحری قصه ای نهان دارد
ولی بخود نه حکایت،نه داستان دارد
1. آن خواجه سر بشر ندارد
پیداست که رو بشر ندارد