1 بجز وصلت حیات جاودان نیست چو مویت سنبلی در بوستان نیست
2 میان خانقه بسیار جستم بجز ذکر تو درد صوفیان نیست
3 نشان اینست: کاندر راه عرفان خطا گفتن نشان راستان نیست
4 چه مستیها که دارد زاهد ما؟ چه حاصل؟ چون ز جنس سرخوشان نیست
1 چو رویت تازه گل در بوستان نیست چو مویت سنبلی بر ارغوان نیست
2 بدار آیینه بر رو، تا به بینی که چون روی تو رویی در جهان نیست
3 بزیبایی نظر کن، تا به بینی که زیبایی تو در بحر و کان نیست
4 چو رویت آفتاب عالم افروز طلب کردیم، در کون و مکان نیست
1 بپیش مردم نادیده این سخن شینیست که غیر دلبر ما در جهان دگر شی نیست
2 خیال باطل از آنست در دماغ فقیه که در مزاج دلش بوی نشأئه می نیست
3 هزار مجنون در حی عشق نعره زنان که هرکه کشته لیلی ما نشد حی نیست
4 بدور حسن رخش جمله جهان مستند ولی چو ما قدح هیچ کس پیاپی نیست
1 خلق گویند که: در عشق بلیاتی نیست قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست
2 بر سر کوی تو، کان منزل سرمستانست نرود شب که دلم را هی و هیهاتی نیست
3 روی تو کشف من و غمزه کرامات منست تا نگویی که: مرا کشف و کراماتی نیست
4 هله! ای زاهد افسرده، بخود مغروری که یقینست ترا حسن ملاقاتی نیست
1 هرکه را نفی فراوان شد و اثباتی نیست گرچه بیناست، ولی صاحب مرآتی نیست
2 پای در راه بعزت نه و تحقیق بدان : قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست
3 سعی سودی نکند، جهد بجائی نرسد اگر از جانب محبوب مراعاتی نیست
4 سید ملک وجودست بنی نوع بشر همچو انسان بجهان سید و ساداتی نیست
1 از یار سفر کرده کسی را خبری نیست کان ماه مسافر بهمه کوی و دری نیست
2 مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه بر یار توکل کن، اگر هم خطری نیست
3 آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟ در نه قدم، ارزانکه ترا هم جگری نیست
4 در کوچه ما راست رو، ای دوست که آنجا بالا شجری، دل حجری، لب شکری نیست
1 در صومعه و دیر مغان هیچ سری نیست کز آتش عشق تو در آن سر شرری نیست
2 ذرات جهان آینه سر الهند در کوچه ما عاشق صاحب نظری نیست
3 در مجلس زهاد خبر جستم از آن یار گفتند: خبر اینست که: ما را خبری نیست
4 در وادی تاریک جهان مرد بزاری آن را که دلیلش رخ همچون قمری نیست
1 ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست
2 هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد که در جمال تو هر دیده را تماشاییست
3 دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست مقررست که در هر دلی تمناییست
4 بهیچ رو نبرم ره بکوی آزادی مرا که هر سر مویی اسیر سوداییست
1 چراغ مرد معنی آشناییست بقدر آشنایی روشناییست
2 بدرد عاشقی می سوز و می ساز نوای عاشقان در بی نواییست
3 بجهد و سعی کس عاشق نگردد که عشق ایمان بود، ایمان عطاییست
4 همه جمعیم، رندان، اندرین دیر فغان جان درویش از جداییست
1 هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست در سودای دلش از غم او سوداییست
2 عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست
3 هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود در ره عشق ملک سای فلک فرساییست
4 و آنکه او چهره خورشید عیان باز بیافت پیش ارباب نظر جاهل نابیناییست