1 جان ما را دولت عشق رخت امروز نیست خوشتر از درد تو دولت در جهان پیروز نیست
2 ساقیا، جام لبالب ده بمستان فنا دولت امروز ما چون دولت هر روز نیست
3 زاهدا، از مرغ خود چندین حکایت ها مگوی مرغ تو مرغیست، اما مرغ دست آموز نیست
4 واعظا، تو کی رسی در صوفیان ذوالجلال؟ درد تو کهنه نگشت و روز تو نوروز نیست
1 چشم سرمست تو ما را بستم کاری کشت دید صد زاری ما را و بصد زاری کشت
2 سرخ شد چهره زردم ز سرشک گلگون که مرا یار بدان چهره گلناری کشت
3 بارها ناز توام کشت و عجب می دارم زان شکر خنده شیرین که بسر باری کشت
4 گفتمش: یار منی، گفت که: اغیار، نه یار اندرین شیوه مرا یار باغیاری کشت
1 چو رویت تازه گل در بوستان نیست چو مویت سنبلی بر ارغوان نیست
2 بدار آیینه بر رو، تا به بینی که چون روی تو رویی در جهان نیست
3 بزیبایی نظر کن، تا به بینی که زیبایی تو در بحر و کان نیست
4 چو رویت آفتاب عالم افروز طلب کردیم، در کون و مکان نیست
1 ای رهنمای ملک معانی، چه گویمت؟ دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟
2 هر زنده دل که نام تو بشنید زنده شد سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟
3 من وصف گفتنت نتوانم بهیچ حال چون پادشاه ملک عیانی چه گویمت؟
4 تو میر رهروانی و صد جان طفیل تست باز سفید صدر جنانی چه گویمت؟
1 هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست در سودای دلش از غم او سوداییست
2 عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست
3 هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود در ره عشق ملک سای فلک فرساییست
4 و آنکه او چهره خورشید عیان باز بیافت پیش ارباب نظر جاهل نابیناییست
1 آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
2 تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
3 بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه هر که دیدار ترا دید نگنجد در پوست
4 تنم از درد بجان آمد و دل حیران شد ساقیا باده بپیما که همه جا همه اوست
1 نمی توان خبری دادن از حقیقت دوست ولی ز روی حقیقت حقیقت همه اوست
2 بیا، که وصف جمال تو می رود، بشنو بیا، که قصه صاحبدلان بوجه نکوست
3 با بروت نتوان کرد اشارتی، که مدام ز ترک چشم تو ترسم، که مست و عربده جوست
4 کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست ز حد گذشت حکایت، چه جای جام و سبوست؟
1 حلقه بر در مزن، که بارت نیست خانه کمتر طلب، که جارت نیست
2 گفتمت ناروا مدار چنان هوس دار و این دیارت نیست
3 هرچه با یاد خویشتن باشی فکر خود کن، که فکر یارت نیست
4 نان خورش یاد یار می باشد گر همه شام و گر نهارت نیست
1 بی جام عشق عیش دل ما تمام نیست فوزالنجات ما بجهان غیر جام نیست
2 نادیده ذوق لذت مستی و عاشقی بر عاشقان ملامت رسم کرام نیست
3 جور حبیب و طعن رقیب و جفای خلق ما را بگو کزین همه محنت کدام نیست؟
4 با آنکه مفلسیم و گدا، بس فراغتیم از دولتی، که عاقبتش مستدام نیست
1 بکوی عاشقان بت خانه ای هست در آنجا دلبر جانانه ای هست
2 نمی داند کسی او را، ولیکن بهر مجلس ازو افسانه ای هست
3 بپیش شمع رویش خور فرو رفت که شمعش را چنین پروانه ای هست
4 مرا از زلف و خالش گشت معلوم که هرجا دام باشد دانه ای هست