1 از تو بمقصود ره دور نیست گر دل و جان غافل و مغرور نیست
2 از همه ذرات جهان ظاهرست یار، اگر دیده دل کور نیست
3 جام من از خم قدیم خداست باده ما باده انگور نیست
4 ذوق مناجات نیابی بدل موسی جان چون بسر طور نیست
1 بی جمالت بوستان عیش ما را نور نیست بی وصالت خاطر مهجور ما مسرور نیست
2 دور ماند از دولت جاوید و از بخت بلند هر کرا اندر سر از سودای او صد سوز نیست
3 زاهدی را کاعتقادی هست با مردان راه گر چه بس دورست جانش، لیک بس بی نور نیست
4 عارفی کو آشنای دوست باشد لایزال گاه گاهی گردم از دوری زند، هم دور نیست
1 بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست
2 هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست
3 واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری بگذر ازین مقام، که جای حضور نیست
4 چون آفتاب حسن جهانگیر جلوه کرد این جلوه را ببیند هرکس که کور نیست
1 عاشقان در جمع با یارند و این بس دور نیست پیش دوران طریقت این سخن مشهور نیست
2 رمز مستان معانی را نداند عقل دون صیدبازان حقیقت در خور عصفور نیست
3 عشق مستست و بتیغ تیز میگوید سخن پیش مستان حقایق این سخن مستور نیست
4 گر تو صید دفتر بخوانی از حدیث عاشقان عشق و نام نیک هرگز مثبت و مسطور نیست
1 دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست
2 صوفی، که لاف نور کرامات میزند تا مست نور یار نشد مستنیر نیست
3 اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال جانی که همچو آینه روشن ضمیر نیست
4 واعظ، برو حکایت تقلید را بمان افسانه پیش اهل دلان دلپذیر نیست
1 جان ما را دولت عشق رخت امروز نیست خوشتر از درد تو دولت در جهان پیروز نیست
2 ساقیا، جام لبالب ده بمستان فنا دولت امروز ما چون دولت هر روز نیست
3 زاهدا، از مرغ خود چندین حکایت ها مگوی مرغ تو مرغیست، اما مرغ دست آموز نیست
4 واعظا، تو کی رسی در صوفیان ذوالجلال؟ درد تو کهنه نگشت و روز تو نوروز نیست
1 شکی نماند که جز دوست در جهان کس نیست معینست که پیدا و در نهان کس نیست
2 هزار بار گواهی دهند ملک و ملک که غیر دوست درین عرض کن فکان کس نیست
3 بغیر دلبر ما، کآفتاب اعیانست دگر بهر دو جهان مخفی و عیان کس نیست
4 اگر ز راه خدا اندکی خبر داری معینست که جز دوست در میان کس نیست
1 بی جام عشق عیش دل ما تمام نیست فوزالنجات ما بجهان غیر جام نیست
2 نادیده ذوق لذت مستی و عاشقی بر عاشقان ملامت رسم کرام نیست
3 جور حبیب و طعن رقیب و جفای خلق ما را بگو کزین همه محنت کدام نیست؟
4 با آنکه مفلسیم و گدا، بس فراغتیم از دولتی، که عاقبتش مستدام نیست
1 پیر ما جامیست، اما در خور این جام نیست باده صافی نوشد، اما رند درد آشام نیست
2 از شرابات خدا مستند ذرات دو کون لیک هر جان در جهان در خورد این انعام نیست
3 پیش مستان طریقت این حکایت روشنست : درد نوشان خاص درگاهند و این می عام نیست
4 باز ناز آغاز کرد آن یار و جان می پروریم لطف دیگر آنکه: این آغاز را انجام نیست
1 از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست
2 در کوی تو گمشد پی عشاق بیک بار آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست
3 زهاد، مگویید که: ما از همه بهتر گر زانکه کم آیید کمالی به از آن نیست
4 صوفی، که کشد باده صافی بصبوحی مستست ولی در صف ما درد کشان نیست