دردم ز اشتیاق تو ز اندازه از قاسم انوار غزل 205
1. دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت
...
1. دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت
...
1. چشم سرمست تو ما را بستم کاری کشت
دید صد زاری ما را و بصد زاری کشت
...
1. ناگهان در تاخت عشقت، ملک جان یغما گرفت
آتش سودای عشقت در دل شیدا گرفت
...
1. ذکر جمیل یار جهان را فرو گرفت
عالم گرفت، لیک بوجه نکو گرفت
...
1. هرگز هوای وصل تو از جان ما نرفت
سودای سلطنت ز سر این گدا نرفت
...
1. جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت
دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت
...
1. دیدمش دوش که سرمست و خرامان میرفت
جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت
...
1. اسرار تو با خاطر هشیار توان گفت
این گنج نه گنجیست گه با مار توان گفت
...
1. با عشق ز تسبیح و مصلا نتوان گفت
جز باده گل رنگ مصفا نتوان گفت
...
1. در حسن و جمالی که تو داری چه توان گفت؟
سروی، صنمی، لاله عذاری، چه توان گفت؟
...
1. بحق صحبت دیرین مرا مران بخجالت
بآستین ملامت ز آستان کمالت
...
1. ای رهنمای ملک معانی، چه گویمت؟
دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟
...