1 برون ز راه خدا راهرو نه در راهست برین حدیث که گفتم خدای آگاهست
2 مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست
3 پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری که مونس دل درویش، گاه و بیگاهست
4 اگر هزار بلا بر دلم رسد در راه چه غم؟ چه کم؟ که مرا یاد دوست همراهست
1 در فهم همین نکته بسی عزت و جاهست این نکته که: آن دلبر ما در همه جا هست
2 هرجان، که دمی واقف اسرار خدا شد او در کنف عاطفت ظل الهست
3 در مملکت سر دل سینه عشاق گر قصه «لا» نیست ولی سر الاهست
4 واعظ سخنی گفت که: بشتاب و ندانست هرچند نداند، سخنش روی براهست
1 زان یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست غافل مشو، ای دوست، که آن عین گناهست
2 ای یار، مشو غافل از آن خسرو جانها زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست
3 در مذهب ما جمله بیک نرخ روانست در حضرت آندوست چه کوهست و چه کاهست
4 اما تو کسی را که بارشاد گزیدی او رهزن راه آمد، نه رهبر راهست
1 مگو ز سختی این ره، چو دوست همراهست مجوی حیله درین ره، که یار آگاهست
2 اگر تو جان و دلت را بیاد حق داری همیشه جان و دلت در پناه اللهست
3 بگویمت سخنی، خوش بگوش جان بشنو: مگو ز «لا و نسلم » که مانع راهست
4 اگر تو مرد یقینی ز عاشقان مگریز بیا بصحبت شیران، چه جای روباهست؟
1 هرچند اگر سرخ و سفیدست و سیاهست فی الجمله همه جام شرابات الهست
2 بر هیچ مکن تکیه و مگریز ز هر سو کان شاه دل افروز ترا پشت و پناهست
3 زهد و ورع و خرقه و سجاده و تسبیح مقصود خدا آمد و این ها همه راهست
4 یک سایه خورشید رخت تافت بعالم عالم همه در سایه آن زلف سیاهست
1 همچو خورشید، که او را نظری با ما هست یار ما را بحقیقت نظری با ما هست
2 همه ذرات برقصند، چه شورست آری؟ پرتو روی حبیب از همه رو، هرجا هست
3 زهد و ناموس گرم نیست،چه باشد؟ که مدام در سویدای دلم آتش این سودا هست
4 زاهد از شیوه تقلید بجان منکر ماست گر چه گوید که: ازین شیوه نیم، اما هست
1 عاشق قرین مهر و وفا هرکجا که هست عارف قرین صدق و صفا هر کجا که هست
2 غیر تو نیست، هست حقیقی، بهیچ حال باری، یکی بما بنما، هر کجا که هست
3 ای عشق چاره ساز، بنوعی که ممکنست دستار عقل را بربا، هر کجا که هست
4 آن صوفئی که در غم دستار و ریش ماند صوفی مگو، بگو بز ما، هر کجا که هست
1 بکوی عاشقان بت خانه ای هست در آنجا دلبر جانانه ای هست
2 نمی داند کسی او را، ولیکن بهر مجلس ازو افسانه ای هست
3 بپیش شمع رویش خور فرو رفت که شمعش را چنین پروانه ای هست
4 مرا از زلف و خالش گشت معلوم که هرجا دام باشد دانه ای هست
1 زان یار سفر کرده کسی را خبری هست؟ کان ماه مسافر بهمه کوی و دری هست
2 مردانه قدم نه، خطری نیست درین راه بر یار توکل کن، اگر هم خطری هست
3 آخر ز خطرهای طریقت چه شماری؟ در نه قدم، ارزانکه ترا هم جگری هست
4 در کوچه ما راست رو، ای دوست، که اینجا بالا شجری، دل حجری، لب شکری هست
1 براه پیر مغان رو، که راه سرمستیست خلاف پیر مغان ره مرو، که سرپستیست
2 مگو حکایت حس را و بگذر از محسوس کسیکه سخره حس مانده است معتزلیست
3 دلا، تو جام مئی، لیک جام بحر آشام که جام تو ز شراب خدای لب بلبیست
4 بنوش باده، که این باده از حجاز آمد اگر بکاسه چینی و شیشه حلبیست