1 طور سینا چه بود؟ سینه دانا باشد دل عاشق چه بود؟ لجه دریا باشد
2 لذت جان طلبی،خاطرفارغ بکف آر دل عاشق بجهان فارغ و یکتا باشد
3 من ندانم که چه حالست؟ که هر جا که منم خاطرم شیفته آن قدوبالا باشد
4 روز محشر،که سر از خواب گران بردارم جان من شیفته عشق و تولا باشد
1 عشق تو مرا از هر دو جهان ساخت مجرد ای عشق گرانمایه و ای دولت سرمد
2 مردم ز غم عشق و نی یافتم آخر از دولت دیدار تو صد جان مجدد
3 من رند خرابات مغانم،چه توان کرد؟ اینست مرا مذهب، اگر نیکم،اگر بد
4 از عشق تو منعم نکند توبه و تقوی ویران شود از سنگ قضا قصر مشید
1 همچو خورشید، که او را نظری با ما هست یار ما را بحقیقت نظری با ما هست
2 همه ذرات برقصند، چه شورست آری؟ پرتو روی حبیب از همه رو، هرجا هست
3 زهد و ناموس گرم نیست،چه باشد؟ که مدام در سویدای دلم آتش این سودا هست
4 زاهد از شیوه تقلید بجان منکر ماست گر چه گوید که: ازین شیوه نیم، اما هست
1 دل را ز جان گزیر وز جانان گزیر نیست غیر از هوای دوست نصیر و ظهیر نیست
2 صوفی، که لاف نور کرامات میزند تا مست نور یار نشد مستنیر نیست
3 اسرار دوست را نشناسد بهیچ حال جانی که همچو آینه روشن ضمیر نیست
4 واعظ، برو حکایت تقلید را بمان افسانه پیش اهل دلان دلپذیر نیست
1 چراغ مرد معنی آشناییست بقدر آشنایی روشناییست
2 بدرد عاشقی می سوز و می ساز نوای عاشقان در بی نواییست
3 بجهد و سعی کس عاشق نگردد که عشق ایمان بود، ایمان عطاییست
4 همه جمعیم، رندان، اندرین دیر فغان جان درویش از جداییست
1 باغبانا، بجهان تخم نکو باید کاشت هم از آن جنس که میکاری بر باید داشت
2 در ره درد و غمش خوار صفت می گردیم دید و دانست ولی قصه ما سهل انگاشت
3 همه در گوشه هجران متواری بودیم شوق عشاق رسید و علم عشق افراشت
4 عشق در منزل ما خیمه سلطانی زد این چنین کار عظیمست، بآسان پنداشت
1 سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست
2 بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست
3 «لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب این همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست
4 ای دل، اندر راه عشق او درآ و غم مخور مایه شادی عالم خوردن غمهای اوست
1 فروغ نور رخت آفتاب تابانست ولی چه سود؟ که از چشم خلق پنهانست
2 دقیقه ایست درین عشق مست عالم سوز در آن دقیقه نظر کن، که جای امعانست
3 اگرچه آتش نمرود آتشیست عظیم بپیش چشم خلیل خدا گلستانست
4 دلی که دم زند از باد پای منصوری ز پای دار نترسد، که مست عرفانست
1 ذکر جمیل یار جهان را فرو گرفت عالم گرفت، لیک بوجه نکو گرفت
2 جان نکته ای شنیداز آن حسن بر کمال سوزی زدل برآمد و شوری درو گرفت
3 فارغ شد از سلامت و راه فنا گزید هر دل که با ملامت عشق تو خو گرفت
4 روشن شد از لوامع اشراق آن جمال آن پرتوی که نیر خورشید ازو گرفت
1 تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟ تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
2 دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟ مدد جان و دل از عز تعالا باشد
3 آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید در دل و دیده ما ذوق تماشاباشد
4 هر که گیسوی ترادید از دست بداد در سویدای دلش مایه سودا باشد