1 مرا هوای تو اندر میانه جانست مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
2 اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد هزار جور و ملامت کشیدن آسانست
3 سعادت سر کویت بوصف ناید راست اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست
4 اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟ بپیش دیده عارف جهان گلستانست
1 همه صحرا گلست و ارغوانست بهرجایی از آن جانان نشانست
2 بهر آیینه حسن دوست پیداست همیشه جان جاهل در گمانست
3 دل آهن بترسد از جدایی جرسها در نفیر و در فغانست
4 جرس را این فغان و ناله از چیست؟ که در محمل ز جانان صد نشانست
1 دلم از شوق تو خونست و ندانم چونست در درون شوق وصالت ز بیان بیرونست
2 دیده گریان و جگر خسته و خاطر غمگین سینه مجروح و دل آشفته و جان محزونست
3 جمله ذرات سراسیمه و سرگردانند بهوای تو، اگر لیلی، اگر مجنونست
4 در دلم شوق تو هر روز فزون می گردد دل شوریده من بین که چه روز افزونست؟
1 شریعت در طریقت مستعینست شریعت راه فخرالمرسلینست
2 شریعت شیوه مردان راهست شریعت شاهراه مستبینست
3 شریعت حکمت مردان راهست شریعت قصه حبل المتینست
4 شریعت از امور اعتدالیست شریعت شارع علم الیقینست
1 آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
2 تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
3 بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه هر که دیدار ترا دید نگنجد در پوست
4 تنم از درد بجان آمد و دل حیران شد ساقیا باده بپیما که همه جا همه اوست
1 باد صبا برگرفت پرده ز رخسار دوست جمله ذرات را عربده و های و هوست
2 حاضر دلدار باش، حافظ اسرار باش فتنه چو دیدی بدان پیشرو فتنه اوست
3 قاعده کار بین، شیوه دلدار بین این همگی مغز نغز و آن همگی پوست پوست
4 در نظر یار باش، حاضر و هشیار باش واقف اسرار باش،سر خدا در سبوست
1 برآمد آفتاب طلعت دوست که ذرات جهان را رو به آن روست
2 اگر نفست ازین جا رخنه جوید ازو مشنو، که آن وارونه هندوست
3 غلام روی آن خورشید حسنم که عالم لمعه ای زان روی نیکوست
4 چه خوش می نالد آن چنگ معربد! که شور عاشقان از ناله اوست
1 بوی جان میآید از باد صبا، این بو چه بوست؟ مشک را این حد نباشد، نکهت گیسوی اوست
2 چیست بو؟ واقف شدن از سر محبوب ازل آنکه چون آیینه با ذرات عالم روبروست
3 جمله عالم بما پیداست، ما آیینه ایم گر نباشد آینه، شاهد چه داند کونکوست؟
4 باده تا با جان ما واصل نگردد مست نیست باده را مستی ز جان ما، نه از جام و سبوست
1 بیار جان طلب کار را بحضرت دوست ببین که با همه ذرات کون رو در روست
2 قلم برندی ما رفته است روز ازل جزع چه سود کند؟ چون رقم چنین زد دوست
3 مرا ز خم تو یک جرعه ای تمام بود بیار رطل محبت، چه جای جام و سبوست؟
4 بوصل ما چو رسیدی تو شاد و خرم باش جهان و جان بعوض ده، که دولت نیکوست
1 دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست
2 عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست
3 زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی توبه و تقوی ما قصه سنگست و سبوست
4 دیده ات را عمشی هست، نمی بیند راست دیده بگشا که ببینی: ز سما تا سمک اوست