1 هزار بار نمک ریخت بر جراحت ما بشیوهای ملاحت، زهی ملاحت ما!
2 ز دست جور جهان دل خلاص گشت تمام ز سعیها که غمش کرد در حمایت ما
3 هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردیم خلل پذیر نشد ذره ای ارادت ما
4 بیا، که با تو چو آب حیات شیرینست هزار تیغ ستم گر شود حوالت ما
1 یحبهم و یحبونه چه اقرارست؟ بزیر پرده مگر خویش را خریدارست؟
2 دو عاشقند و دو معشوق در مکین و مکان ولی تصور اغیار محض پندارست
3 هزار جان گرامی بیک کرشمه خرند میان عاشق و معشوق این چه بازارست؟
4 هزا جان و دل و دین برای یک غمزه بداد عاشق مسکین، که بس خریدارست
1 یار همسایه تو شد، دریاب همه اینست «خیر ما فی الباب »
2 هستی خود ببین و دوست ببین هم برین ختم گشت فصل خطاب
3 یک زمانم مجال می باید قصه کهنه و شب مهتاب
4 یار ما دربدر، بما نزدیک وقت از دست می رود، دریاب
1 بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست
2 مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند که علت حدثان نفی معنی قدمست
3 بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست نخواهمش بکف آرم، اگرچه جام جمست
4 رقیب خواست که آزار من کند ز حسد حبیب گفت: مرنجان، که آهوی حرمست
1 مرآت اوست جمله ذرات کاینات «یا عاشقین، قوموا، حیوا علی الصلات »
2 در کوی عشق او بادب رو، که گفته اند : در طور عاشقی حسناتست سیئات
3 ای آرزوی جان، چه کنم من دوای دل؟ بی تو نه خواب دارم و نه صبر و نه ثبات
4 جان مست روی تست، که آن روی دلفروز صبحیست از سعادت و روزیست از نجات
1 مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست این کار اگر برآید، پس کار کار ماست
2 ما در میان نار محبت بسوختیم بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست
3 هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟ آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست
4 شادی اگر بما نرسد یار حاکمست با غم بسر بریم، که او یار غار ماست
1 معراج عاشقی، که فنا در پی فناست در طور عشق شیوه مستان کبریاست
2 با عقل کم نشین،که مقام تحیرست همراه عشق شو، که صفا در پی صفاست
3 عشقست هرچه هست و بگفتیم و گفته اند عشقست بوصل دوست رساند بضرب راست
4 گویی: ملامتی شور و رسوای خاص و عام آری بعشق روی تو کان نور والضحاست
1 ای دل و جان عاشقان خسته تیغ مرحبا غلغله او در سمک کوکبه تو در سما
2 غیرت تو هزار را برده بعالم فنا بر سر کوی عاشقی کشته بتیغ ابتلا
3 باده بنوش و دم مزن صید در حرم مزن لاف ز بیش و کم مزن بر در بام کبریا
4 چونکه بحضرتش روی،گر همه کهنه،گر نوی بال و پرت فنا کند پرتو نور آن لقا
1 آن ماه دل افروز، که محبوب جهانست با تست، ولی در پس صد پرده نهانست
2 خواهم صفتی گویم از آن زلف معنبر دل در خفقانست و زبان در ذوبانست
3 در کوچه مایار گرامی گذری کرد جانها نگران، جامه دران نعره زنانست
4 هرگز بتجلی الهی نبرد پی بیچاره دل آن که رهین حدثانست
1 ای بی خبران، مصلحت کار در آنست جامی بکف آرید، که عالم گذرانست
2 هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز سلطان زمینست و سلیمان زمانست
3 در مجلس عشاق همه شور و قیامت در محفل زهاد همه امن و امانست
4 این نوبت شادیست، گه لطف و کرمهاست آن خواجه ندانست و نداند که ندانست