1 خرد مستست و دل مستست و جان مست بسودایت روان ناتوان مست
2 ز حد بگذشت مستیهای ذرات فلک مست و زمین مست و زمان مست
3 بیا در باغ و شور بلبلان بین سمن مست و چمن مست، ارغوان مست
4 شراب ناب رحمان را چه گویم؟ کزو دلداده مست و دلستان مست
1 دلم از عشق تو مستست و جان مست جهان مست و زمین مست، آسمان مست
2 همه عالم خرابات تو آمد جهان اندر جهان اندر جهان مست
3 گلستان دیدم اندر عشق رویت گل اسفید و زرد و ارغوان مست
4 طلب کردم بهر جایی رسیدم ز شوق تو مکان و لامکان مست
1 گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست
2 در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟
3 بعد از وفات دانی احوال جان چه باشد؟ بی دوست در جحیم است با دوست در نعیمست
4 گر زهد و علم داری درد خدا نداری در وقت جان سپردن دل با ندم ندیمست
1 ملامت را بمان، چه جای بیمست؟ که روح القدس جانت را ندیمست
2 اگرچه راه دشوارست آخر که امداد از مددهای کریمست
3 تو عاشق باش و طور عاشقی ورز که عاشق بر صراط مستقیمست
4 غنیمی کز روانت روضه سازد بچشم سر ببین: عشق آن غنیمست
1 بنده را هست سؤالی و نه آن حد منست که چرا لعل لبت رشک عقیق یمنست؟
2 حد من نیست ولی عشق سخن می گوید چون همه عشق شد اینجا همه جا جای منست
3 هم بتو راه توان یافت بنیل مقصود بوی مشک از ختن و بوی اویس از قرنست
4 مستمان کرد بحدی که نداریم خبر تا ز مستی نشناسیم که او درچه فنست
1 آن ماه دل افروز، که محبوب جهانست با تست، ولی در پس صد پرده نهانست
2 خواهم صفتی گویم از آن زلف معنبر دل در خفقانست و زبان در ذوبانست
3 در کوچه مایار گرامی گذری کرد جانها نگران، جامه دران نعره زنانست
4 هرگز بتجلی الهی نبرد پی بیچاره دل آن که رهین حدثانست
1 آن ماه شب افروز، که در پرده نهانست در پرده نهانست، ولی پرده درانست
2 روشن نتوان گفت که: سر چیست؟ که آن یار با نام و نشان آمد و بی نام و نشانست
3 مشکل همه اینست که: در عالم تمییز آنرا که دو اخوانی درد تو همانست
4 با خواجه حکایات نهایات مگویید کو عاشق جان نیست، ولی عاشق نانست
1 امشب شب آدینه و فردا رمضانست تن در ذوبان آمد و جان در طیرانست
2 بر بند ره لقمه و بگشا ره دیدار تن طالب نان آمد و جان طالب جانست
3 آن خواجه عزیزست و لطیفست و شریفست آزاده و حی نیست، که صید حدثانست
4 خرسند از آنست که بر سفره ارزاق هرچند که نانش نرسد، بر سر خوانست
1 ای بی خبران، مصلحت کار در آنست جامی بکف آرید، که عالم گذرانست
2 هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز سلطان زمینست و سلیمان زمانست
3 در مجلس عشاق همه شور و قیامت در محفل زهاد همه امن و امانست
4 این نوبت شادیست، گه لطف و کرمهاست آن خواجه ندانست و نداند که ندانست
1 ای ساقی جان بخش، که در جام تو جانست پر کن قدح باده، که دل در خفقانست
2 آن سرو روان رفت بهر جای که دل داشت جان و دل ما در پی آن سرو روانست
3 آن شاه دل افروز، که سرمایه حسنست هرجا که روان شد دل و جانها نگرانست
4 دلها همه گلشن شد و جانها همه روشن آن ماه دل افروز مگر شمع جهانست؟