بگوش سرو چه گفتی؟ که پای از قاسم انوار غزل 121
1. بگوش سرو چه گفتی؟ که پای کوبانست
بگوش عقل چه گفتی، که مست و حیرانست
...
1. بگوش سرو چه گفتی؟ که پای کوبانست
بگوش عقل چه گفتی، که مست و حیرانست
...
1. درد تو، که سرمایه ملک دو جهانست
المنة لله که مرا بر دل و جانست
...
1. در دیده صاحب نظران کشف عیانست :
کان ماه دل افروز پس پرده نهانست
...
1. در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
...
1. دلم از زلف تو آشفته و سرگردانست
جان بدیدار تو شادست ولی حیرانست
...
1. صبا چه گفت بگوش چمن که خندانست؟
میان صحن گلستان خروش مستانست
...
1. فروغ نور رخت آفتاب تابانست
ولی چه سود؟ که از چشم خلق پنهانست
...
1. مرا پیوند او پیوند جانست
دریغست آن جمال از ما نهانست
...
1. مرا چون عاشقی دارالامانست
دلم با دوست سر بر آستانت
...
1. مرا نور یقین همراه جانست
سرم با دوست سر بر آستانست
...
1. مرا هوای تو اندر میانه جانست
مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
...
1. همه صحرا گلست و ارغوانست
بهرجایی از آن جانان نشانست
...