1 امروز بهرحال به از دی و پریرست عالم همه پر عنبر سارا و عبیرست
2 آفاق عبیر بیز شد، آخر چه ظهورست؟ یا نور تجلی که ز سلطان نصیرست
3 ار جمله ذرات جهان مخفی و پیداست ار جمله صفت شاهد بی مثل و نظیرست
4 زنهار! دل از غیر نگه دار، که آن یار در هر نفسی واقف اسرار ضمیرست
1 بگذار ره صومعه، کان دور و درازست بنشین بدر میکده، کان خانه رازست
2 چون بانگ نمازی نشنیدی تو درین کوی؟ گر گوش تو بازست همه بانگ نمازست
3 از خرقه و زنار و ز سجاده و تسبیح مقصود نیاز آمد و دیگر همه نازست
4 هر جا که بود حسن بود عشق، ازین رو محمود پریشان سر زلف ایازست
1 گر دیر سومنات بود، گر صوامعست هر جا که هست لمعه روی تو لامعست
2 ذرات کاینات، که آیات حسن تست مجموع در صحیفه انسان جامعست
3 وصف جمال تست غزلهای بلبلان مستی است زین سماع کسیرا که سامعست
4 هر ذره ناطقست باوصاف آن جمال ذکر جمیل تست که ورد مجامعست
1 ره بیابانست و شب تاریک و پایم در گلست عشق و بیماری و غربت مشکل اندر مشکلست
2 این چنین ره را بدشواری توان رفتن، مرا همرهم عمرست و عمر نازنین مستعجلست
3 سخت حیرانست و سرگردان ولی دارد امید دل بدان لطفی که ذرات جهان را شاملست
4 زاهدان گر قصه های عشق را منکر شوند آشنا داند که ما را این سخن با قابلست
1 در مذهب ما باده مباحست و حلالست این باده زخم خانه اجلال جلالست
2 این یار چه اشنید که در ماتم هجرست؟ آن خواجه چه دیدست که سرمست وصالست؟
3 جز عشق خدا، هرچه دلت را برباید گر نیر شمسست که در عین زوالست
4 هرگز بخدا ره نبری، تا تو تو باشی این فکر خیالست و خیال تو محالست
1 بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست
2 مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند که علت حدثان نفی معنی قدمست
3 بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست نخواهمش بکف آرم، اگرچه جام جمست
4 رقیب خواست که آزار من کند ز حسد حبیب گفت: مرنجان، که آهوی حرمست
1 جگرم گرم و دل خسته ندیم ندمست لطف فرما و کرم کن، که مقام کرمست
2 ما که آشفته و رندان و گنه کارانیم عفوک لله، که لطف تو بعالم علمست
3 ساقیا، لطف کن و باده بهرکس برسان دأب رندانه نگه دار، چه جای ستمست؟
4 پیش تیغ تو روان جان و سراندر بازیم هرکه شد کشته شمشیر غمت محترمست
1 غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
2 زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
3 رقم برندی ما زد قلم بروز ازل چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست
4 بنقد فرصت امروز را مده از دست که حال و قصه فردا هنوز در عدمست
1 تو ساقی جان بخشی و عالم همه جامست وز باده نوشین تو عالم همه جامست
2 از جام تو یک جرعه بما ده، که زمین را گر زانکه نصیبست، هم از کأس کرامست
3 هرچند که ما عامی عشقیم درین راه بر جمله ذرات جهان لطف تو عامست
4 واعظ، که برقصست پس پرده پندار سودش نکند پند، که در بند عمامست
1 موسی صفتان را، که درین طور مقامست از درد تو مستند گروهی ز دوا مست
2 آن خال سیه جانب آن زلف دلاویز وصفش نتوان گفت: چه دانه است و چه دامست
3 هرجا که تو باشی سخن از شاهد و می گوی چون راه هدایت همه از ذکر دوامست
4 از چهره زیبا تتق زلف برانداز چون نور هدایت همه از رفع ظلامست