1 مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست این کار اگر برآید، پس کار کار ماست
2 ما در میان نار محبت بسوختیم بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست
3 هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟ آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست
4 شادی اگر بما نرسد یار حاکمست با غم بسر بریم، که او یار غار ماست
1 از لطف دوست سکه دولت بنام ماست اقبال یافتیم و سعادت غلام ماست
2 بحری که موج او ز سمک تا سما رسید آن بحر جرعه ای ز می لعل فام ماست
3 این سبز خنگ چرخ بمیدان کن فکان هر چند تو سنیست، بعون تو رام ماست
4 شوقی که جان هر دو جهان خوشدلند ازو آن شوق نیز باره زرین مقام ماست
1 شور جهان ز شکر آن دلستان ماست دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست
2 من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین کان جا که آستان تو آن آسمان ماست
3 بی نام و بی نشان نبود در بسیط دهر هر جا که هست قصه نام و نشان ماست
4 ما همرهان و عشق دلاویز دلفروز هر جا که می رویم عنان بر عنان ماست
1 دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است
2 هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است
3 مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار تا دو چشم نرگسینش در خمار افتاده است
4 گفتمش: عمر عزیز، آخر خرابم از غمت ز آتش عشق توام جان در شرار افتاده است
1 بر ما بناز می گذری، این چه عادتست؟ در حال ما نمی نگری، این چه عادتست؟
2 در آتش فراق تو بیچاره مانده ایم بس فارغی ز چاره گری، این چه عادتست؟
3 بر روی دوستان در دولت ببسته ای باما ببین که در چه دری؟ این چه عادتست؟
4 دایم بتیغ هجر دلم خسته میکنی ایام عمر شد سپری، این چه عادتست؟
1 دستم بدست گیر، که دل توبه کارتست جان را نگاه دار، که جان یار غارتست
2 بر جان و بر دلم نظری کن ز روی لطف جان را هزار منت و ذل شرمسار تست
3 اندر مغازه تنم، ای جان نازنین تو پادشاه روح و دلم پرده دار تست
4 الطاف مینمایی و احسان ز حد گذشت جان شرمسار عاطفت بی شمار تست
1 گر دل برفت، مسکن جانها بکوی تست گر عقل رفت، جرعه ما در سبوی تست
2 در جان ما ز بحر صفا شبنمی نماند ما خوشدلیم کآب سعادت بجوی تست
3 تا دل جمال روی ترا دید لایزال در فکر خود نماند، چو در فکر روی تست
4 عمری بآرزوی تو گرد جهان بگشت تا هست و بود و باشد در جستجوی تست
1 جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
2 دل درین قاعده دهر نبندد عاشق زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
3 همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم شادم از عشق، که این قاعده ای معتادست
4 همگی روی ترا مقصد اقصی دانم زهد و تقوی و ریاضت صفت زهادست
1 شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست
2 فغان من همه زآنست کآن حبیب قلوب هزار پرده درید و هنوز در پردست
3 بگو بفاضل عالی جناب، مفتی شهر چه سود لقلقهای زبان؟ چو دل مردست
4 عظم مست و خرابم، ندانم: ایساقی که جام باده من جنس صاف یا دردست؟
1 دل چه دیدست؟ که دیوانه آن یار شدست جان چه نوشید؟ که پیمانه اسرار شدست
2 فتنه و شور قیامت ز روانها برخاست مگر از خلوت جان جانب بازار شدست؟
3 این همه نعره و فریاد و فغان دانی چیست؟ دوست خود را ز پس پرده خریدار شدست
4 من چه گویم که چه افتاد دلم را؟ که مدام کعبه بگذاشته و جانب خمار شدست