1 روی زمین لعل بدخشان شدست جرعه ما قلزم و عمان شدست
2 ذره ما شد همگی آفتاب عقل درین واقعه حیران شدست
3 کس نشنیدست و ندیدست این مورچه ای را که سلیمان شدست
4 هرکه ازین جرعه چشد قطره ای بنده او خسرو و خاقان شدست
1 ای خواجه، درین کوی چه عیشست و چه بودست؟ بخت تو بلندست و زیانها همه سودست
2 ای خواجه، تو مستی و ندانم که چه مستی؟ مستی و ندانم که کلاهت که ربودست؟
3 این چیست که خود را نشناسی بحقیقت؟ غیرت بمیانست و علی رغم حسودست
4 از دولت وصلت بشب و روز همه وقت در مجلس ما زمزمه رود و سرودست
1 بازم نمکی بر جگر ریش رسیدست صد گونه بلا بر من درویش رسیدست
2 من ناله ز بیگانه ندارم، که دلم را هر غم که رسیدست هم از خویش رسیدست
3 درد تو بهرکس نرسیدست ولیکن المنة لله که مرا بیش رسیدست
4 کیشم همه عشقست و نیاید بصفت راست تیری که مرا بر دل از آن کیش رسیدست
1 آن را که قبله اش رخ خورشید انورست اعراض گر کند، بهمه روی کافرست
2 عاشق بیار واصل و عاقل بهانه جوی صوفی برغم واصل و چون حلقه بر درست
3 واعظ، مگو که: عشق روانیست در طریق پنداشتی که ملک دو عالم مثمرست
4 زین بیشتر عداوت با اهل دل مکن شرعی معین آمد و عشقی مقررست
1 از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست
2 هرجا که باد بوی تو آرد بعاشقان جانها فدای رایحه روح پرورست
3 در آرزوی روی تو آریم زیر پا از فرط اشتیاق، اگر بحر، اگر برست
4 ذرات در هوای تو در رقص حیرتند اما سماع عشق ترا شور دیگرست
1 اگر در مغز، اگر در پوست یارست بهرجایی که هست آن یار غارست
2 ترا، گر روی دل با روی حق نیست بهر رو از همه رو شرمسارست
3 دلا، گر عاشقی بگذار و بگذر که عاقل در میان گیر و دارست
4 اگر تو نقش خوانی، نقش بر خوان همه عالم پر از نقش و نگارست
1 هلاک عاشقان در انتظارست حیات صادقان با روی یارست
2 کسی کو نزد جانان تحفه جان برد هنوز از روی جانان شرمسارست
3 خرامان میرود آن شاه خوبان سرش مستست و چشمش در خمارست
4 بکلی جان و دلها صید کردست که میر عاشقان میر شکارست
1 یحبهم و یحبونه چه اقرارست؟ بزیر پرده مگر خویش را خریدارست؟
2 دو عاشقند و دو معشوق در مکین و مکان ولی تصور اغیار محض پندارست
3 هزار جان گرامی بیک کرشمه خرند میان عاشق و معشوق این چه بازارست؟
4 هزا جان و دل و دین برای یک غمزه بداد عاشق مسکین، که بس خریدارست
1 دلم از غصه هجران تو اندر شورست ذوق جان دارد و خوش در طلب مسرورست
2 تو حبیبی و یقین با دل و جان نزدیکی آن رقیبست که از جمله دلها دورست
3 عاشق تست، اگر خسرو، اگر شیرینست بنده تست، اگر سنجر، اگر فغفورست
4 عشق نزدیک تر از ماست بما، می داند این حدیثیست که در هر دو جهان مشهورست
1 من اگر توبه شکستم کرمش موفورست پیش دریای کرم توبه من محصورست
2 جرم بخشیدن و الطاف نمودن کرمست چه توان گفت؟ که این واعظ ما مغرورست
3 یا از یار جدا نیست، چه شاید گفتن؟ زاهد شهر ازین قصه بغایت دورست
4 هرکه او بانگ «اناالحق » زدم یار شنید شاه عالم شد و در هر دو جهان منصورست