1 امروز بهرحال به از دی و پریرست عالم همه پر عنبر سارا و عبیرست
2 آفاق عبیر بیز شد، آخر چه ظهورست؟ یا نور تجلی که ز سلطان نصیرست
3 ار جمله ذرات جهان مخفی و پیداست ار جمله صفت شاهد بی مثل و نظیرست
4 زنهار! دل از غیر نگه دار، که آن یار در هر نفسی واقف اسرار ضمیرست
1 عاشقم، خسته ام، خراب و یباب غرق دریای حیرتم، دریاب
2 توبه کردم ز عاشقی چندی توبه از توبه کردم، ای تواب
3 عاشقان در جهان سرمستی همه لبند و دوست لب لباب
4 «لیس فی الدار غیره موجود» چنک می گوید از زبان رباب
1 «و هُوَ مَعَکُم» گفت از این معنی چه خواست؟ یعنی جانها در بقای حق فناست
2 این معیت چیست باری فیالمثل؟ جان جانها صوت و این معنی صداست
3 منتهی هرگز نگردد سر عشق سر عاشق منتها در منتهاست
4 بیحلول و اتحاد آن شاه عشق لایزال و لم یزل مهمان ماست
1 خدا را، ای مذکر، رحم فرما ز حد بگذشت سرمای تو بر ما
2 زهر جا، هر که پرسد منزل اوست همه جا گو، همه جا گو، گو همه جا
3 شدم مفتون زلفش، تا چه زاید از ان زلف سیه، «اللیل حبلا»
4 اگر نوشیده ای، خوش باد وقتت می صافی ز جام حق تعالا
1 ملامت را بمان، چه جای بیمست؟ که روح القدس جانت را ندیمست
2 اگرچه راه دشوارست آخر که امداد از مددهای کریمست
3 تو عاشق باش و طور عاشقی ورز که عاشق بر صراط مستقیمست
4 غنیمی کز روانت روضه سازد بچشم سر ببین: عشق آن غنیمست
1 چون نور رخت از همه سو ظاهر و پیداست ذرات جهان را بولای تو تولاست
2 آن زلف دلاویز بر آن روی دل افروز آشوب جهان آمد و سر فتنه غوغاست
3 دل را ز جهان هیچ تمنای دگر نیست جز دولت درد تو، که آن مقصد اقصاست
4 بالات چو دیدیم دل از دست بدادیم ما را چه گناهست؟ چو این فتنه ز بالاست
1 «لن ترانی » می رسد از طور موسی را جواب چون خطاب از دوست آید سر بنه، گردن متاب
2 گر ز حق ترسیده از فریاد «یا ربی بزن تا دمادم بشنوی از حق خطاب مستطاب
3 چنک می گوید «اغثنی یا ودود» از سوز عشق گر تو فانی گشته ای «ارنی » است در بانگ رباب
4 جام می می نوش و از نزدیک ما دوری مکن آخر، ای نادان، مگر نشنیده ای «من غاب خاب؟»
1 ای صبح سعادت ز جبین تو هویدا این حسن چه حسنست؟ تقدس و تعالا
2 من بنده آن باده نابم که دمادم در هر نفسی تازه کند جودت ما را
3 از عربده ما در میخانه نیستی جان بنده حسن تو، زهی حسن مدارا
4 از کعبه و بتخانه مگوئید بعاشق از جنت و فردوس مگو مست لقا را
1 دلم از غصه هجران تو اندر شورست ذوق جان دارد و خوش در طلب مسرورست
2 تو حبیبی و یقین با دل و جان نزدیکی آن رقیبست که از جمله دلها دورست
3 عاشق تست، اگر خسرو، اگر شیرینست بنده تست، اگر سنجر، اگر فغفورست
4 عشق نزدیک تر از ماست بما، می داند این حدیثیست که در هر دو جهان مشهورست
1 عدیل نیست ترا در جهان حسن و ملاحت عجب لطیف و صبیحی، بخیر باد صباحت
2 دلم بسوخت ز حیرت، تنم گداخت ز غیرت قضا بمرگ رقیبان چو کج نهاد کلاهت
3 گرم بتخت نشانی ورم ز پیش برانی مطیع رای تو باشم، بهر چه هست صلاحت
4 ز فیض خوی تو گلشن جهان صورت و معنی ز نور روی تو روشن جمال صبح سعادت