بر ما بناز می گذری، این چه از قاسم انوار غزل 85
1. بر ما بناز می گذری، این چه عادتست؟
در حال ما نمی نگری، این چه عادتست؟
1. بر ما بناز می گذری، این چه عادتست؟
در حال ما نمی نگری، این چه عادتست؟
1. دستم بدست گیر، که دل توبه کارتست
جان را نگاه دار، که جان یار غارتست
1. گر دل برفت، مسکن جانها بکوی تست
گر عقل رفت، جرعه ما در سبوی تست
1. جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست
عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
1. شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست
کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست
1. دل چه دیدست؟ که دیوانه آن یار شدست
جان چه نوشید؟ که پیمانه اسرار شدست
1. روی زمین لعل بدخشان شدست
جرعه ما قلزم و عمان شدست
1. ای خواجه، درین کوی چه عیشست و چه بودست؟
بخت تو بلندست و زیانها همه سودست
1. بازم نمکی بر جگر ریش رسیدست
صد گونه بلا بر من درویش رسیدست
1. آن را که قبله اش رخ خورشید انورست
اعراض گر کند، بهمه روی کافرست
1. از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست
حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست
1. اگر در مغز، اگر در پوست یارست
بهرجایی که هست آن یار غارست