1 از ما خبر برید بدان عاشقان مست : پیمانه پر کنید، که پیمان ما شکست
2 صورت نبست شیوه زهد و صلاح ما با عاشقان مست نشستیم می بدست
3 ماییم و جام باده و رندی و عاشقی تا عاقبت شویم برین در چو خاک پست
4 با ما سخن ز باده و ساقی و جام گوی کازاده است از دو جهان رند می پرست
1 سخنی می رود بوجه صواب همه قشرند و دوست لب لباب
2 دوست در پرده می نماید روی دل ما چاک می زند جلباب
3 ما و دلدار خوش نشسته بهم «اغلق الباب، ایها البواب »
4 از خدا رحمتیست پنهانی دل بیدار و دیده بی خواب
1 من اگر توبه شکستم کرمش موفورست پیش دریای کرم توبه من محصورست
2 جرم بخشیدن و الطاف نمودن کرمست چه توان گفت؟ که این واعظ ما مغرورست
3 یا از یار جدا نیست، چه شاید گفتن؟ زاهد شهر ازین قصه بغایت دورست
4 هرکه او بانگ «اناالحق » زدم یار شنید شاه عالم شد و در هر دو جهان منصورست
1 دل چه دیدست؟ که دیوانه آن یار شدست جان چه نوشید؟ که پیمانه اسرار شدست
2 فتنه و شور قیامت ز روانها برخاست مگر از خلوت جان جانب بازار شدست؟
3 این همه نعره و فریاد و فغان دانی چیست؟ دوست خود را ز پس پرده خریدار شدست
4 من چه گویم که چه افتاد دلم را؟ که مدام کعبه بگذاشته و جانب خمار شدست
1 زهی شوق و زهی شوق، زهی عشق و تمنا! زهی عشق جهانسوز، زهی حسن و تولا!
2 زهی لطف و کرامت، زهی خوش قد و قامت زهی روز قیامت، زهی نور تجلا
3 زهی یار و زهی یار، و زهی مونس احرار زهی معدن اسرار، زهی منصب اعلا
4 زهی نور و زهی نور، زهی رایت منصور زهی آیت مشهور، تقدس و تعالا
1 لب عالم منم،چه لب؟لب لب منکر این سخن مباش، «فتب »
2 عقل و جانم ربود و حیران ساخت این بود شاق عشق ونشائه حب
3 گر به جائی رسیده ای،ای دل سخن از ماه گو، چه جای شهب؟
4 گر ترا آه آتشین باشد در دمی حاصلست رفع حجب
1 دوست در مجلس جان آمد و محفل آراست شیوها کرد که هرگز بصفت ناید راست
2 باده نوشید و غزل خواند و صراحی در دست هر کجا رفت بدین شیوه قیامت برخاست
3 گر ترا دیده دل روشن و صافی باشد پرتو نور تجلی ز جبینش پیداست
4 باده ام دادی و گفتی که: ز ما شاکر باش گر همه شکر شوم شکر تو نتوانم خواست
1 آن ماه شب افروز، که در پرده نهانست در پرده نهانست، ولی پرده درانست
2 روشن نتوان گفت که: سر چیست؟ که آن یار با نام و نشان آمد و بی نام و نشانست
3 مشکل همه اینست که: در عالم تمییز آنرا که دو اخوانی درد تو همانست
4 با خواجه حکایات نهایات مگویید کو عاشق جان نیست، ولی عاشق نانست
1 بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست
2 میان باغ جهان از زلال وصل حبیب نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست
3 فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست
4 اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست
1 برافشان زلف مشکین را، که خوش حالیم ازین سودا که می یابم ز بوی او نسیم جنت الماوا
2 دل و جان راتو محبوبی،همه طالب، تو مطلوبی زهی حسن و زهی خوبی، تعالی ربناالاعلا
3 سلامت مسکن زاهد سعادت ما من صادق ملامت شیوه عاشق محبت عروه و ثقا
4 طریق زاهدان تقوی حدیث مفتیان فتوی مقام راهبان عفت میان عاشقان غوغا