ای دوست، دلم راهوس باده حمراست از قاسم انوار غزل 61
1. ای دوست، دلم راهوس باده حمراست
زان باده حمرا که درو نور تجلاست
...
1. ای دوست، دلم راهوس باده حمراست
زان باده حمرا که درو نور تجلاست
...
1. این همه موج بی کران ز چه خاست؟
عشق با دست و جان ما دریاست
...
1. بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست
که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست
...
1. جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست
یار من، جان منی و جان جهانت بفداست
...
1. چون صبح سعادت ز جبین تو هویداست
ما را بتو صد گونه تولا و تمناست
...
1. چون نور رخت از همه سو ظاهر و پیداست
ذرات جهان را بولای تو تولاست
...
1. خورشید منور ز جمال تو هویداست
در مشرب عذب تو چه گویم که چه سرهاست؟
...
1. دوست در مجلس جان آمد و محفل آراست
شیوها کرد که هرگز بصفت ناید راست
...
1. دین هر کس بقدر صدق و صفاست
دیدن عاشقان طریق فناست
...
1. رنگ رز رنگ خمی کرد و نیامد خم راست
گنه رنگ رزست این و تو گویی: خم راست
...
1. ز درد عشق اگر جان غریق بحر بلاست
هزار شکر که دل در مقام صبر و رضاست
...
1. عشق و مستوری و مستی چو نمی آید راست
این جمالیست که از جمله جهان جان تر است
...