1 در خاکدان دهر دلی شادمان کجاست؟ یک دل که ایمنست ز غم در جهان کجاست؟
2 در گیر و دار فتنه دوران بسوختیم داری خبر بگوی که: دارالامان کجاست؟
3 در صومعه چو جرعه ای از درد درد نیست راهم نشان دهید که: دیر مغان کجاست؟
4 چون ارغنون ز درد خماریم در نفیر ساقی بیار جام، می ارغوان کجاست؟
1 هر صبح دم پیغام خود گویم بزاری باد را تا عرض حال دل کند آن سرو حوری زاد را
2 پیش درش افتاده ام بر خاک ره چون بندگان زین باب دیدم در شرف اسباب پیش افتاد را
3 گر رفت اشکم در زمین از تربیت های غمش آخر رسانید این دلم تا آسمان فریاد را
4 خواهم که بر بنیاد دل بنیاد صبری افکنم عشقش بهم بر می زند دیوار این بنیاد را
1 شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست
2 فغان من همه زآنست کآن حبیب قلوب هزار پرده درید و هنوز در پردست
3 بگو بفاضل عالی جناب، مفتی شهر چه سود لقلقهای زبان؟ چو دل مردست
4 عظم مست و خرابم، ندانم: ایساقی که جام باده من جنس صاف یا دردست؟
1 تو ساقی جان بخشی و عالم همه جامست وز باده نوشین تو عالم همه جامست
2 از جام تو یک جرعه بما ده، که زمین را گر زانکه نصیبست، هم از کأس کرامست
3 هرچند که ما عامی عشقیم درین راه بر جمله ذرات جهان لطف تو عامست
4 واعظ، که برقصست پس پرده پندار سودش نکند پند، که در بند عمامست
1 ای آسیا، ای آسیا، سرگشتهای چون ما چرا؟ از ما مپوشان راز خود، با ما بیان کن ماجرا
2 در چرخ خود مستانهای در دور خود فرزانهای از ما چهها داری خبر؟ کز ما برقصی دایما
3 از کان جدا ماندی، زان در نفیری، ای رجا با ما بگو، ای بوالوفا، از قصههای ما مضا
4 داری سلوکی بس عجب در حالت وجد و طرب در یک نفس طی میکنی از مبتدا تا منتها
1 عشق ما را هزار فن آموخت عشق ما را هزار حله بدوخت
2 عشق ما را هزار بار خرید بار دیگر هزار بار فروخت
3 عشق ما را هزار عالم ساخت عشق در ما هزار عالم سوخت
4 دین و دنیا بسوخت و جان و خرد عشق چون آتش فنا افروخت
1 عشق و مستوری و مستی چو نمی آید راست این جمالیست که از جمله جهان جان تر است
2 عشق و مستوری و عفت که شنیدست وکه دید؟ این کمالیست که از ذرات تو در نشو و نماست
3 بی تو آرام ندارم، چه بود درمانم؟ حسن تو جلوه گری کرد و جهان را آراست
4 در مقامی که کند دلبر ما جلوه گری شیوه حسن و ملاحت ز جبینش پیداست
1 در مذهب ما باده مباحست و حلالست این باده زخم خانه اجلال جلالست
2 این یار چه اشنید که در ماتم هجرست؟ آن خواجه چه دیدست که سرمست وصالست؟
3 جز عشق خدا، هرچه دلت را برباید گر نیر شمسست که در عین زوالست
4 هرگز بخدا ره نبری، تا تو تو باشی این فکر خیالست و خیال تو محالست
1 جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست یار من، جان منی و جان جهانت بفداست
2 شور عشقت ز جهان جان مرا یکتا کرد این چه شورست که از عشق تو اندر سر ماست؟
3 هرکرا نور یقین رهبر و همراه بود دامنش تر نشود گر همه عالم دریاست
4 گر ترا عین یقین هست ببینی بیقین عشق از غره پیشانی جانان پیداست
1 ای مظهر جمال تو مرآت کاینات وی جنبش صفات تو از مقتضای ذات
2 هرجا که هست لمعه روی تو لامعست گر کنج صومعه است و گر دیر سومنات
3 چون ظاهر از مظاهر ذرات عالمی ظاهر شد از ظهور تو اسم تنزلات
4 اشباح انس صورت ارواح قدس شد ارواح قدس صورت اعیان ممکنات