1 از حد گذشت قصه درد نهان ما ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
2 جایی رسید ناله که از آسمان گذشت با او بهیچ جا نرسید این فغان ما
3 ما گم شدیم در طلب حی لایموت از سالکان ره ندهد کس نشان ما
4 نادیده کرد هر نفس از لطف عیب پوش چندین جفا که دید ز ما دلستان ما
1 شب، همه شب به هوای تو چنین مست خراب بانگ عشق تو بگوشم رسد از چنگ و رباب
2 نفسی بیش نماندست ز بیمار غمت آخر، ای یار گرامی، نفسی اندر یاب
3 ما که سودای تو داریم نگوییم ز زهد نکند بلبل شوریده دل آهنگ غراب
4 خانه آب و گل خویش چه معمور کنیم؟ کعبه جان و دل ما چو خرابست و یباب
1 وقت آن شد که می ناب دهی مستان را خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
2 قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
3 شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند مگر از ساقی جان واطلبم تاوان را
4 در میخانه ببستند، بده جامی چند تا به هم درشکنم این در و این دربان را
1 این همه موج بی کران ز چه خاست؟ عشق با دست و جان ما دریاست
2 شیوه عشق رستخیز بود هر کجا شد قیامتی برخاست
3 راه عاشق صراط باریکست گاه سرشیب و گاه سر بالاست
4 این سرو آنسرست راه بدوست عشق سریست لیک از آن سرهاست
1 جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
2 دل درین قاعده دهر نبندد عاشق زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
3 همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم شادم از عشق، که این قاعده ای معتادست
4 همگی روی ترا مقصد اقصی دانم زهد و تقوی و ریاضت صفت زهادست
1 ای دوست، دلم راهوس باده حمراست زان باده حمرا که درو نور تجلاست
2 مستان خرابیم، سراز پای ندانیم این حیرت و دهشت همه از جودت صهباست
3 خواهی لقب از خضر کن و خواه مسیحا عشقست بهر حال که او محیی موتاست
4 ای خواجه، اگر معرفتی نیست محالست گر معرفتی هست، نصیب دل داناست
1 خورشید منور ز جمال تو هویداست در مشرب عذب تو چه گویم که چه سرهاست؟
2 عارف نکند منع من از عشق تو، آری مجنون چه کند؟ کین کشش از جانب لیلاست
3 عمریست بسر می برم اندر سر کویت در سایه زلف تو، که آن مایه سوداست
4 ناصح ز سیاهی دل خویش ندانست کان زلف سیه پوش تو غارتگر دلهاست
1 موسی صفتان را، که درین طور مقامست از درد تو مستند گروهی ز دوا مست
2 آن خال سیه جانب آن زلف دلاویز وصفش نتوان گفت: چه دانه است و چه دامست
3 هرجا که تو باشی سخن از شاهد و می گوی چون راه هدایت همه از ذکر دوامست
4 از چهره زیبا تتق زلف برانداز چون نور هدایت همه از رفع ظلامست
1 نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را
2 ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را
3 برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم که جز پیر مغان نبود درین ره راهبر ما را
4 برو، زاهد، مگو با ما حدیث توبه و تقوی که اندر گوش جان ناید حدیث مختصر ما را
1 دلم از عشق تو مستست و جان مست جهان مست و زمین مست، آسمان مست
2 همه عالم خرابات تو آمد جهان اندر جهان اندر جهان مست
3 گلستان دیدم اندر عشق رویت گل اسفید و زرد و ارغوان مست
4 طلب کردم بهر جایی رسیدم ز شوق تو مکان و لامکان مست