1 باده ارزان شد و زهاد خرابند و یباب ساقی، از جام بلورین تو جان را دریاب
2 می رود عمر براهی که نمی آید باز این دمی چند که باقیست بمی خانه شتاب
3 باده ار دل شد و دل جان شد و جان جانان شد این همه سور همه ناله چنگست و رباب
4 آشیانیست حریفان ترا مجلس انس سایبانیست محبان ترا ظل سحاب
1 چند ازین افسانهای خاک و آب؟ در طلب داری، رخ از دریا متاب
2 چند گردی کوه و صحرا از هوس؟ پیش «هو» آ «انه حسن المآب »
3 چون حجاب خود تویی، بگذر ز خود تا ببینی روی او را بی حجاب
4 با تو چون گویم؟ چه گویم؟ ای عزیز موج دریا را ندانی از سراب
1 سخنی می رود به صدق و صواب جان عالم تویی، به جان دریاب
2 جمله ذرات رو بدان سویند که تویی جمله را ملاذ و مآب
3 با تو کس را برابری نرسد که تویی مرجع ثواب و عقاب
4 دل و جان را کجا کند روشن؟ زاهد مرده، واعظ در خواب
1 سخنی می رود بوجه صواب همه قشرند و دوست لب لباب
2 دوست در پرده می نماید روی دل ما چاک می زند جلباب
3 ما و دلدار خوش نشسته بهم «اغلق الباب، ایها البواب »
4 از خدا رحمتیست پنهانی دل بیدار و دیده بی خواب
1 شب، همه شب به هوای تو چنین مست خراب بانگ عشق تو بگوشم رسد از چنگ و رباب
2 نفسی بیش نماندست ز بیمار غمت آخر، ای یار گرامی، نفسی اندر یاب
3 ما که سودای تو داریم نگوییم ز زهد نکند بلبل شوریده دل آهنگ غراب
4 خانه آب و گل خویش چه معمور کنیم؟ کعبه جان و دل ما چو خرابست و یباب
1 عاشقم، خسته ام، خراب و یباب غرق دریای حیرتم، دریاب
2 توبه کردم ز عاشقی چندی توبه از توبه کردم، ای تواب
3 عاشقان در جهان سرمستی همه لبند و دوست لب لباب
4 «لیس فی الدار غیره موجود» چنک می گوید از زبان رباب
1 «لن ترانی » می رسد از طور موسی را جواب چون خطاب از دوست آید سر بنه، گردن متاب
2 گر ز حق ترسیده از فریاد «یا ربی بزن تا دمادم بشنوی از حق خطاب مستطاب
3 چنک می گوید «اغثنی یا ودود» از سوز عشق گر تو فانی گشته ای «ارنی » است در بانگ رباب
4 جام می می نوش و از نزدیک ما دوری مکن آخر، ای نادان، مگر نشنیده ای «من غاب خاب؟»
1 یار همسایه تو شد، دریاب همه اینست «خیر ما فی الباب »
2 هستی خود ببین و دوست ببین هم برین ختم گشت فصل خطاب
3 یک زمانم مجال می باید قصه کهنه و شب مهتاب
4 یار ما دربدر، بما نزدیک وقت از دست می رود، دریاب
1 ای از جمال روی تو تابنده آفتاب وی آفتاب روی ترا بنده آفتاب
2 تا آفتاب روی تو بفروخت جان خرید از دولت تو گشت فروزنده آفتاب
3 ما حسن روی خوب ترا طالب آمدیم ما طالبان حسن و فروشنده آفتاب
4 چون آفتاب روی تو در ذرها بدید شد پیش ماه روی تو شرمنده آفتاب
1 ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب
2 چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب
3 اندر سماع در همه جا پرتو تو دید این بد سبب که جست پراکنده آفتاب
4 تو آب زندگانی و جانها گدای تست از آفتاب روی تو شد زنده آفتاب