هر صبح دم پیغام خود گویم بزاری از قاسم انوار غزل 25
1. هر صبح دم پیغام خود گویم بزاری باد را
تا عرض حال دل کند آن سرو حوری زاد را
...
1. هر صبح دم پیغام خود گویم بزاری باد را
تا عرض حال دل کند آن سرو حوری زاد را
...
1. ساقی بیار باده و بنواز عود را
یک دم بلند کن نغمات سرود را
...
1. مست از شراب عشق کن این عقل دوراندیش را
از تو گدایی میکند، خیری بده درویش را
...
1. دمادم میدهد ساقی لبالب ساغر جان را
مگر یک دم برقص آرد سبکروحان عرفان را
...
1. ساقی به من آور قدح پیر مغان را
تا تازه کند جودت او جوهر جان را
...
1. وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
...
1. بسوخت آتش عشق تو زهد و تقوی را
بباد داد ورقهای درس و فتوی را
...
1. هزار بار نمک ریخت بر جراحت ما
بشیوهای ملاحت، زهی ملاحت ما!
...
1. باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما
تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟
...
1. از حد گذشت قصه درد نهان ما
ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
...
1. ای چشم تو در شوخی سرفتنه دورانها
خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحانها
...
1. بیادت زنده ام، اینست مشرب
مدامت بنده ام، اینست مذهب
...