زهی شوق و زهی شوق، زهی عشق از قاسم انوار غزل 13
1. زهی شوق و زهی شوق، زهی عشق و تمنا!
زهی عشق جهانسوز، زهی حسن و تولا!
1. زهی شوق و زهی شوق، زهی عشق و تمنا!
زهی عشق جهانسوز، زهی حسن و تولا!
1. شراب آتشین آمد ز دست ساقی جانها
بنوش این جام آتش را، «توکلنا علی المولا»
1. طلوع پرتو حسنست در جهان، اما
خلاف مذهب و دین چیست؟ معنی اسما
1. عقل از عقیله خیزد، عشق از جنون و سودا
یا رب، چه چاره سازم این درد را مداوا؟
1. «کل من رام تف بوجه سما»
«رجع التف بوجهه ابدا»
1. گر صفات خدا کنی بسزا
وصف او گوی «ربنا الاعلا»
1. گر عشق نباشد نرسد قطره بدریا
از عشق بد این وحدت شمعون و مسیحا
1. گریبان میدرم هردم که: دامان درمکش از ما
که ما مشتاق دیداریم و رند و عاشق و شیدا
1. «نون گفت » و «قلم » گفت تقدس و تعالا
اجمال ز تفصیل مبرهن شد و پیدا
1. هرچه آن می رود از حد سمک تا بسما
فاعلش را نتوان گفت که چونست و چرا؟
1. ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را
آن روح مقدس را، آن جان معلا را
1. نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را
کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را