آثار قاسم انوار

صفحه 15 از 69
69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار

1 جام در پای صراحی سر نهاد گریه ای میکرد از بهر رشاد

2 وین صراحی داد زد بهر شراب باطن خم داد این می خواره داد

3 بادهاخوردندوخوش مستان شدند هر دو از می شاد و می از هر دو شاد

4 یاد وصلت نکهت جنات عدن بیم هجران قصه بئس المهاد

1 در ولای تو دلم حسن وفایی دارد روی زیبای تو هر لحظه صفایی دارد

2 عشق مستست،ندانم که چه خواهد کردن؟ غالبا نیت انگیز بلایی دارد

3 دل بیچاره من بر سر کوی تو رسید من چه گویم که چه خوش آب و هوایی دارد؟

4 هر سحرگه که وزد باد صبا زان سر کو بوستان دل من نشو و نمایی دارد

1 همه کار و بار جهان هیچ نیست مدار زمین و زمان هیچ نیست

2 بهاران سرسبز و خرم خوشند چو دارند رو در خزان،هیچ نیست

3 چو خواهد فرو ریخت گلها ز بار سمن ضایع و ارغوان هیچ نیست

4 بصدجا کمر بست نی بر میان چه حاصل؟ چو اندر میان هیچ نیست

1 مرا سودای او دیوانه دارد خراب ومست آن جانانه دارد

2 نمی دانم چه شانست این که دایم سواد زلف او در شانه دارد؟

3 چنان مستان چشم خویشتن شد که او از خود بکس پروا ندارد

4 فدای چشم مست پر خمارم که در هر گوشه صد می خانه دارد

1 بپیش اهل سیادت سعادتی دارد دلی که از همه عالم فراغتی دارد

2 سعادتی دگر اینست کز سلامت دل بدین عشق و مودت ارادتی دارد

3 سعادتی که از این برترست و نیکوتر: که با وقوف درین ره شهادتی دارد

4 درین طریقه روایت تمام نیست ولیک مگر معین روایت درایتی دارد

1 حدم آن کس زند که بادم داد باده جام دل گشادم داد

2 بهر دفع خمار و رنجوری جام در مبداء و معادم داد

3 گفتمش : تایبم، ننوشم می حیله کردم ولیک بادم داد

4 مستی و عاشقی و مستوری جودت عشق در نهادم داد

1 در حسن و جمالی که تو داری چه توان گفت؟ سروی، صنمی، لاله عذاری، چه توان گفت؟

2 بر صفحه دل، ای دل وجان، از غم وشادی نقشی که نگاری چو نگاری چه توان گفت؟

3 خود را سگ کوی تو شمردیم و تو ما را گر از سگ آن کو نشماری چه توان گفت؟

4 در دل همه غمهای تو داریم شب و روز در دل غم ما هیچ نداری، چه توان گفت؟

1 از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست

2 در کوی تو گمشد پی عشاق بیک بار آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست

3 زهاد، مگویید که: ما از همه بهتر گر زانکه کم آیید کمالی به از آن نیست

4 صوفی، که کشد باده صافی بصبوحی مستست ولی در صف ما درد کشان نیست

1 برون ز راه خدا راهرو نه در راهست برین حدیث که گفتم خدای آگاهست

2 مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست

3 پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری که مونس دل درویش، گاه و بیگاهست

4 اگر هزار بلا بر دلم رسد در راه چه غم؟ چه کم؟ که مرا یاد دوست همراهست

1 مرا پیوند او پیوند جانست دریغست آن جمال از ما نهانست

2 نگوییم جان ما تنها چه باشد؟ نه تنها جان، که او خود جان جانانست

3 ز امید وصال یار مستان همه ره کاروان در کاروانست

4 بیا، گر عاشقی، تا باز بینی دلم را، کآسمان لامکانست

آثار قاسم انوار

69 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قاسم انوار شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی