1 ز پیدایی چو پنهانست آن دوست همه جا او،همه جا او، همه اوست
2 ز جوی تن ببحر جان رسانم مرا این دولت از جود تو مرجوست
3 یکی را لذت از وجد و سماعست یکی را راحت اندر رقص پهلوست
4 کسی اسرار عرفان را نداند و گرداند هم از یاران با بوست
1 عاشق بمرگ مایل و عاقل بهانه جوست غازی قتیل دشمن و عاشق قتیل دوست
2 هرکس بقدر همت خود راه می برد این یک بمغز می کشد، آن دیگری بپوست
3 واعظ، برو، ز مستی عشاق دم مزن مستی ما ز باده بی جام و بی سبوست
4 راهی ز خلق با حق و راهی ز حق بخلق یک راه دیگرست که از دوست هم بدوست
1 عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست
2 مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست
3 حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد این یکی گوید: حبیبی و آن دگر گوید که: دوست
4 ناصحا، زین بیشتر بدخو و بدگویی مکن آبروی ما نریزی، آبرو نه آب جوست
1 نمی توان خبری دادن از حقیقت دوست ولی ز روی حقیقت حقیقت همه اوست
2 بیا، که وصف جمال تو می رود، بشنو بیا، که قصه صاحبدلان بوجه نکوست
3 با بروت نتوان کرد اشارتی، که مدام ز ترک چشم تو ترسم، که مست و عربده جوست
4 کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست ز حد گذشت حکایت، چه جای جام و سبوست؟
1 دل ما بصد جان طلب کار اوست ولی در حقیقت طلب کار اوست
2 زهی روی روشن، که در رویها ظهورات خوبی ز انوار اوست
3 بیک جو فروشند صد جان بشهر چو گویند: بازار بازار اوست
4 تو شادان ز عشقی وزو عشق شاد تو غم خوار اویی و غم خوار اوست
1 قمری دارم کین چشم نهان خانه اوست دل و جان عاشق آن نرگس مستانه اوست
2 من ازان یار چه گویم؟ که عجب دلداریست! شمع جانست و جهان عاشق و پروانه اوست
3 قصه عشق غریبست و نشاید گفتن در دو عالم همه جا قصه افسانه اوست
4 دو جهان مست خرابند ز جام ازلی دو جهان در دو جهان ساقی می خانه اوست
1 در سویدای دلم سودای اوست در دل و جانم تمناهای اوست
2 نیر اعظم، که شمع عالمست پرتوی از چهره زیبای اوست
3 من نمی دانم ز حال دل که چیست؟ این قدر دانم که دل مولای اوست
4 چون مقلد با طریقت ره نبرد در حقیقت خار ما خرمای اوست
1 سر بلندی بین، که دایم در سرم سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست
2 بنده آن چشم مخمورم، که از مستی و ناز در میان شهر در هر گوشه ای غوغای اوست
3 «لن ترانی » می رسد از غیب موسی را خطاب این همه فریاد مشتاقان ز استغنای اوست
4 ای دل، اندر راه عشق او درآ و غم مخور مایه شادی عالم خوردن غمهای اوست
1 ای دل و دلدار من، راه بوصل از چه روست؟ ای بت عیار من، راه بوصل از چه روست؟
2 هر دو جهان نام تو، قصه و پیغام تو جرعه خور جام تو، راه بوصل از چه روست؟
3 ای بت دلدار من، کعبه و زنار من واقف اسرار من، راه بوصل از چه روست؟
4 ای صنم چاره ساز، چاره بر دل نواز راست بگو، کژ مباز، راه بوصل از چه روست؟
1 آن یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست هم پشت و پناه آمد و هم عزت و جاهست
2 جانها همه مستند، بدان شیوه که هستند زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست
3 زان خواجه چه حاصل؟ که ز خود در نگذشتست گر مفخر شهرست وگر مرشد راهست
4 با واعظ افسرده بگویید که: غم نیست گر چشم سفیدست ولی روی سیاهست