همه دردست درین واقعه، پس از قاسم انوار غزل 169
1. همه دردست درین واقعه، پس درمان چیست؟
چاره کار من بیدل سرگردان چیست؟
...
1. همه دردست درین واقعه، پس درمان چیست؟
چاره کار من بیدل سرگردان چیست؟
...
1. بخون آغشته ام، درمان من چیست؟
عجب آشفته ام، سامان من چیست؟
...
1. آنکه دل بر دست و دارد قصد جان پیداست کیست
وآنکه رو بنمود و دل برد از میان پیداست کیست
...
1. عاشق روی ترا خرقه و زنار یکیست
ساکن کوی ترا کعبه و خمار یکیست
...
1. پیوسته دلم در غم آن یار گرامیست
جان و دل ما مایل آن مجلس سامیست
...
1. میان مجلس رندان حدیث فردا نیست
بیار باده، که حال زمانه پیدا نیست
...
1. بیا، بیا، که مرا با تو نسبت جا نیست
بیا، بیا، که مرا با تو راز پنهانیست
...
1. حلقه بر در مزن، که بارت نیست
خانه کمتر طلب، که جارت نیست
...
1. حلقه بر در مزن، که راهت نیست
جان تسلیم عذر خواهت نیست
...
1. همه کار و بار جهان هیچ نیست
مدار زمین و زمان هیچ نیست
...
1. تا با خودم از خودم خبر نیست
چون با یارم ز من اثر نیست
...
1. در بزم یار باده ناخوشگوار نیست
از وهم درگذر، که درین گنج مار نیست
...