1 عاشقان در جمع با یارند و این بس دور نیست پیش دوران طریقت این سخن مشهور نیست
2 رمز مستان معانی را نداند عقل دون صیدبازان حقیقت در خور عصفور نیست
3 عشق مستست و بتیغ تیز میگوید سخن پیش مستان حقایق این سخن مستور نیست
4 گر تو صید دفتر بخوانی از حدیث عاشقان عشق و نام نیک هرگز مثبت و مسطور نیست
1 گر جمله تویی تو، نیک و بد چیست؟ ور جمله منم، پس این عدد چیست؟
2 گر جمله یکیست در حقیقت فی الجمله حدیث نیک و بد چیست؟
3 حاجت بمدد ندارد آن یار پس بانگ و فغان این مدد چیست؟
4 چون جمله کن و مکن ازو خاست موقوف بفتوی خرد چیست؟
1 بپیش مردم نادیده این سخن شینیست که غیر دلبر ما در جهان دگر شی نیست
2 خیال باطل از آنست در دماغ فقیه که در مزاج دلش بوی نشأئه می نیست
3 هزار مجنون در حی عشق نعره زنان که هرکه کشته لیلی ما نشد حی نیست
4 بدور حسن رخش جمله جهان مستند ولی چو ما قدح هیچ کس پیاپی نیست
1 پیوسته دلم در غم آن یار گرامیست جان و دل ما مایل آن مجلس سامیست
2 ای دوست، اگر عارف راهی نخوری غم درد دل ایام نصیب دل عامیست
3 چون نام تو در نامه بدیدیم شکفتیم جان و دل ما عاشق آن نامه نامیست
4 هر دل که نشد در طلبش فانی مطلق نه پیر هری باشد و نه احمد جامیست
1 مرا نور یقین همراه جانست سرم با دوست سر بر آستانست
2 مرا گوید: میان درد و غم باش معین شد که سری درمیانست
3 ز حد لامکان تا توده خاک همیشه کاروان در کاروانست
4 درین دریای بی پایان فتادیم امید جان برب مستعانست
1 عاشق قرین مهر و وفا هرکجا که هست عارف قرین صدق و صفا هر کجا که هست
2 غیر تو نیست، هست حقیقی، بهیچ حال باری، یکی بما بنما، هر کجا که هست
3 ای عشق چاره ساز، بنوعی که ممکنست دستار عقل را بربا، هر کجا که هست
4 آن صوفئی که در غم دستار و ریش ماند صوفی مگو، بگو بز ما، هر کجا که هست
1 آن یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست هم پشت و پناه آمد و هم عزت و جاهست
2 جانها همه مستند، بدان شیوه که هستند زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست
3 زان خواجه چه حاصل؟ که ز خود در نگذشتست گر مفخر شهرست وگر مرشد راهست
4 با واعظ افسرده بگویید که: غم نیست گر چشم سفیدست ولی روی سیاهست
1 تا که از جور زمان بر جگرم ریش رسد؟ حق بفریاد دل خسته درویش رسد
2 من ز بیگانه نترسم،که درین راه مرا هر بلایی که رسد از قبل خویش رسد
3 یارب،این عشق بلاییست،ندانم چه بلاست؟ هر چه پرهیز کنم تیر بلا پیش رسد
4 دل،که درحال بلا ثابت و راسخ باشد چونکه معنیش تمام آمد دعویش رسد
1 من رند خرابات مغانم چه توان کرد؟ آشفته و رسوای جهانم چه توان کرد؟
2 با یاد سر زلف چو زنجیر تو دایم در حلقه سودازدگانم چه توان کرد؟
3 پیوسته مرا پیشه همینست که در عشق نعره زنم و جامه درانم چه توان کرد؟
4 ناصح خبری گوید و پیغام و نشانی من بی خبر از نام و نشانم چه توان کرد؟
1 آن خواجه سر بشر ندارد پیداست که رو بشر ندارد
2 هر چندکه عالم و مطیعست در صنف غزا سپر ندارد
3 نگذشت ز علم و زهد هرگز زیرا سر این سفر ندارد
4 از شاخ شجر حدیث گوید اما خبر از ثمر ندارد