1 دیدمش دوش که سرمست و خرامان میرفت جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت
2 باده در دست و غزل خوان و عجب عربدهجوی از نهان خانه واجب سوی امکان میرفت
3 سخن از روی دلافروز به مردم میگفت قصهای از شکن زلف پریشان میرفت
4 کس نداند صفت لطف خرامیدن او آب حیوان که به سرچشمه انسان میرفت
1 اسرار تو با خاطر هشیار توان گفت این گنج نه گنجیست گه با مار توان گفت
2 در غار جهان عاشق یاریم و نزاریم در غار جهان قصه آن یار توان گفت
3 پیدای او پیدا، در وجه خفا نیست سرش بنهان خانه اسرار توان گفت
4 چون جعد برانداخت نگارین گره موی با او سخن خرقه و زنار توان گفت
1 با عشق ز تسبیح و مصلا نتوان گفت جز باده گل رنگ مصفا نتوان گفت
2 آنجا که کند عشق خداغارت دلها جز ذکر تقدس و تعالا نتوان گفت
3 ای جان،خبرت نیست ز عالی بحقیقت باتو سخن از عالم اعلا نتوان گفت
4 گر عشق و سلامت طلبی، مایه سوداست با عشق ز سرمایه سودا نتوان گفت
1 در حسن و جمالی که تو داری چه توان گفت؟ سروی، صنمی، لاله عذاری، چه توان گفت؟
2 بر صفحه دل، ای دل وجان، از غم وشادی نقشی که نگاری چو نگاری چه توان گفت؟
3 خود را سگ کوی تو شمردیم و تو ما را گر از سگ آن کو نشماری چه توان گفت؟
4 در دل همه غمهای تو داریم شب و روز در دل غم ما هیچ نداری، چه توان گفت؟
1 بحق صحبت دیرین مرا مران بخجالت بآستین ملامت ز آستان کمالت
2 دلم بغیر جناب تو هیچ جای ندارد بحق شام فراقت، بحق صبح وصالت
3 بخود نیامدم، ای جان، بقرب حضرت جانان مرا بحسن دلال تو عشق کرد دلالت
4 سخن قبول کن از ما،بیا بحضرت اعلی مپر ببال خود اینجا، که بال تست و بالت
1 ای رهنمای ملک معانی، چه گویمت؟ دردین حق مساعد جانی چه گویمت؟
2 هر زنده دل که نام تو بشنید زنده شد سلطان شهر زنده دلانی چه گویمت؟
3 من وصف گفتنت نتوانم بهیچ حال چون پادشاه ملک عیانی چه گویمت؟
4 تو میر رهروانی و صد جان طفیل تست باز سفید صدر جنانی چه گویمت؟
1 ای پرتو جمال الهی،چه گویمت؟ ای فیض فضل نامتناهی،چه گویمت؟
2 خواهم زلطف وجود توشکری کنم ادا آن هم زلطف تست،الهی،چه گویمت؟
3 گر کاینات خصم شوند،از کسی چه باک؟ ای جان ودل،توپشت وپناهی چه گویمت؟
4 وصف تو بر صحیفه دلها نوشته اند بالاتر از سفید و سیاهی چه گویمت؟
1 ای دل، چو پیش آمد غمی، آن را فرج دان، نه حرج برخوان به پیش صابران کالصبر مفتاح الفرج
2 گر عاشقی آواره شو، گر صادقی بیچاره شو گر صابری غمخواره شو، کالصبر مفتاح الفرج
3 در راه باش و راه رو، درگاه و در بیگاه رو در عصمت آن شاه رو، کالصبر مفتاح الفرج
4 با غم بسازی هان و هان، تازنده مانی جاودان در گوش جان خود بخوان: کالصبر مفتاح الفرج
1 من و معشوق و جام ناب صباح بگشا بر من این در،ای فتاح
2 در در بسته از کرم بگشا در در بسته را تویی مفتاح
3 ما و کشتی و راه دریا بار خطری نیست، لاح فی الملاح
4 خطری نیست، ازچه می ترسید؟ لیس فی البحر غیرناتمساح
1 عشق تو مرا از هر دو جهان ساخت مجرد ای عشق گرانمایه و ای دولت سرمد
2 مردم ز غم عشق و نی یافتم آخر از دولت دیدار تو صد جان مجدد
3 من رند خرابات مغانم،چه توان کرد؟ اینست مرا مذهب، اگر نیکم،اگر بد
4 از عشق تو منعم نکند توبه و تقوی ویران شود از سنگ قضا قصر مشید