1 ای دوست، حکایت نهان چیست؟ فی الجمله حدیث عاشقان چیست؟
2 گر نیست قیامت آشکارا این فتنه و شور در جهان چیست؟
3 گر وقت رحیل نیست، برگوی کین بانگ و خروش کاروان چیست؟
4 گر نیست سخاوتی ز سلطان این جمله متاع رایگان چیست؟
1 عاشق روی ترا خرقه و زنار یکیست ساکن کوی ترا کعبه و خمار یکیست
2 هرکه دیدار خدا دید، مسلم دارد که بتحقیق و یقین دیده و دیدار یکیست
3 همه جا، از همه رو، روی نماید لیکن همه جا، از همه رو، آن بت عیار یکیست
4 تو بهر شش غلطی، خواجه، که در خلوت یار عشق و عاشق، می و ساقی، دل و دلدار یکیست
1 بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست
2 هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست
3 واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری بگذر ازین مقام، که جای حضور نیست
4 چون آفتاب حسن جهانگیر جلوه کرد این جلوه را ببیند هرکس که کور نیست
1 ای دل و جان گرامی به تمنای تو شاد هرگز این جان من از درد تو محروم مباد
2 عقل و دین بردی و دل بردی و جان می طلبی شرط تجرید همینست،زهی حسن رشاد!
3 حالیا نقد بدیدار تو وجدی داریم بعد ازین تا چه نهد کار زمان را بنیاد؟
4 ملک جاوید بدیدار تو داریم امروز در گذشتیم ازین چار سوی کون و فساد
1 عرصه عالم بما پیداست، ما پیدا بدوست جمله ذرات جهان را رو بدان روی نکوست
2 مست دیدارند ذرات جهان بر طور عشق در دل هر ذره ای صد آتش از سودای اوست
3 حسن عالم گیر او هرجا بنوعی جلوه کرد این یکی گوید: حبیبی و آن دگر گوید که: دوست
4 ناصحا، زین بیشتر بدخو و بدگویی مکن آبروی ما نریزی، آبرو نه آب جوست
1 ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست
2 هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد که در جمال تو هر دیده را تماشاییست
3 دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست مقررست که در هر دلی تمناییست
4 بهیچ رو نبرم ره بکوی آزادی مرا که هر سر مویی اسیر سوداییست
1 دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست
2 عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست
3 زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی توبه و تقوی ما قصه سنگست و سبوست
4 دیده ات را عمشی هست، نمی بیند راست دیده بگشا که ببینی: ز سما تا سمک اوست
1 حلقه بر در مزن، که راهت نیست جان تسلیم عذر خواهت نیست
2 همه راه تو غفلتست، مرو فکر تنبیه و انتباهت نیست
3 الله الله، که در طریق وفا جان حق بین و رو براهت نیست
4 دعوی عاشقی کنی و آنگاه با چنین دعویی گواهت نیست
1 برآمد آفتاب طلعت دوست که ذرات جهان را رو به آن روست
2 اگر نفست ازین جا رخنه جوید ازو مشنو، که آن وارونه هندوست
3 غلام روی آن خورشید حسنم که عالم لمعه ای زان روی نیکوست
4 چه خوش می نالد آن چنگ معربد! که شور عاشقان از ناله اوست
1 رخسار تو چون آینه صورت و معنیست در پرتو دیدار تو انوار تجلیست
2 از خاک کف پای تو هر بو که شنیدیم لطفیست که در خاصیت باد صبا نیست
3 از بوی تو شد جان و دلم زنده جاوید با نکهت طیب تو چه جای دم عیسیست
4 چون صورت و معنی تو در حد کمالست جان و دل ما عاشق آن صورت و معنیست