13 اثر از نامه‌های فارسی در منشآت قائم مقام فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر نامه‌های فارسی در منشآت قائم مقام فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

نامه‌های فارسی در منشآت قائم مقام فراهانی

شاهزاده جان: فدایت شوم، تصدقت گردم. امان است دراین سر پیری و آخر عمر، بیک پیره زنی گرفتارم، بدگو، بدخو، بدخواه، جانکاه، شایسته هزار انکار و اکراه. ,

2 نقره اندود بنقد دغل عنبر آمیخته بگند بغل

همه عیب هایش را میدانم و بعد کاری هاش را علانیه میبینم و دایم در این اندیشة و تدبیرم که شاید نقصی جویم و کناری گیرم. اما هر قدر بیشتر در خلاصی میکوشم بدتر ببند بلاش میافتم. ,

4 متفق میشوم که دل ندهم معتقد میشوم دگر بارش

مخدوم مهربان من: از آن زمان که رشته مراودت حضوری گسسته و شیشه شکیبائی از سنگ تفرقه و دوری شکسته، اکنون مدت دو سال افزون است که نه از آن طرف بریدی و سلامی و نه از این جانب قاصدی و پیامی. ,

طایر مکاتبات را پر بسته و کلیه مراودات را دربسته. ,

3 تو بگفتی که بجا آرم، گفتم که نیازی عهد و پیمان وفاداری و دلداری و یاری

الحمدالله فراغتی داری، نه حضری و نه سفری، نه زحمتی و نه خوابی، نه برهم خوردگی و نه اضطرابی. ,

برادر با جان برابر مهربانم: شروح مفصله که نوشته بودی همه رسید. برادر گرامی، امام و یردی میرزا و آصف الدوله و ملک الکتاب هم بعضی فقرات نوشته بودند که از ملاحظه هر یک آنها هزار بار بر مراتب حیرت و تعجب افزود. تو و خدا اندک فکر کن ببین بعد از فضل خدا و وجود مبارک شاهنشاه که را غیر آن برادر در همه عالم دنیا دارم و چرا بی جهه و سبب از مثل تو برادری میگذرم، چه خلاف قاعده از شما دیده ام که در تلافی آن اهانت شما و اولاد شما را بخواهم و چه وقت اولاد خود را و شما را فرق گذاشته ام که حالا بگذارم؟ ,

شما یک یزد دارید و من از تصدق سر پادشاه صد مثل یزد. مگر حکایت داود علی نبینا و علیه السلام است که نعجه را بر روی نعاج خود بخواهم؟ اگر باز مرا نشناخته باشی بسیار ستم است. ,

والله من اینطور آدم طمع کار، تیشه رو بخود تراش نیستم، از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا؛ اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم. هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم، اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند، یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر، آدم حیدرعلی خان بشنوم. ,

4 بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست

دبیر بی نظیر، عطارد شان، پسحیان الدورانی، وصاف الزمانی، وحید الدهر، فرید العصر، میرزا عبدالوهاب منشی الممالک بداند که: چون فرط رافت مقتضی ارقام ارقام عنایت ارتسام و کثرت عطوفت مستلزم صدور مناشر مرحمت اختتام است. لهذا پروانه ملاطفت نشانه صادر میشود. ,

از قراری که آن عالیجاه بمقرب الحضرت میرزا محمد رقعه نگاشته و برخی فقرات در آن مندرج داشته بود، جلوه گر عرصه ظهور آمد که آن عالیجاه را از مراتب مکنونه سرکار کماهی آگاهی نیست و کماهو حقه استحضار بر مراحم غیرمتناهی نی. نواب ما را اعتقاد آن بود که او برحسب تصفیه و تجلیه خاطر از حقایق عنایات مکنونه خبیر است و بواسطه تحلیه بفضایل و تخلیه از رذایل در عالم مکاشفه واقف مافی الضمیر. آن بود که خاطر عالی علی الظاهر اصدار ارقام را که عرف آداب ظاهرپرستان است وافی نبود و در نظر انوار اکتفا بهمان اشفاق معنویه و الطاف باطنیه کافی مینمود. اکنون در تحریر و تقریر دستگیر آمد که آن عالیجاه فوق الغایه از این مراتب غافل است، و باقصی الغایه از آن مرحله ذاهل؛ معلوم استکه هنوز در تیه غفلت پی سپار است ودر قید حیرت گرفتار. اشفاق کامله ما درباره آن عالیجاه از غایت ظهور در حجاب مستور است و این نور کضوءالقمر و شعاع الشمس محیط نزدیک و دور. ,

3 چشم تو خود لایق دیدار نیست ور نه جائی نیست کاین انوار نیست

4 سعی کن تا دیده ات بینا شود لایق دیدار لطف ما شود

خداوندگارا، مرحمت شعارا: چون سابقا مصحوب آدم نواب بهمن میرزا عرض کرده بودم که حضرت ولیعهد روحی فداه خود یا معدودی سوار متعاقب ترکمانان غارتگر تشریف بردند؛ لهذا حامل عریضه را بچاپاری روانه حضور عالی ساخته واجب دانستم که خاطر عالی رااز دو رهگذر آسوده سازم: ,

اول آن که بحمدالله از اقبال روزافزون شاهنشاهی بخیر و عاقبت و فتح و نصرت برگشتند و یل اسیر اخترمه وافر آوردند سهل است، سردار آنها خان ولی نام که در جنگ نواب شجاع السلطنة و رکن الدوله هر دو بود بدام انتقام افتاد. از قضا همین ترکمانان در همان اوقات رستم خان چوله را اسیر کرده بود و امسال بحسن موقع اسیر همان رستم خان شد. از بس اذیت بخلق خراسان رسانده بود روزیکه موکب والا وارد شد و او را داخل اسراء میآوردند، زن و مرد و صغیر و کبیر از دروازه خیابان سفلی تا میدان ارک همه دور او جمع شده، کم مانده بود که از هجوم عام تلف شود. آن روز مثل عید نوروز بود برای مردم خراسان، و خدا را شکر که ضرب و صدمه معقولی درین ایلغار بآلامان های ترکمان رسید و اسیرهای خوب بدست آمد که هر چه هیمه کش و شترچران و کاروانی برده باشند ان شاءالله تعالی بدست میآید. حضرت ولیعهد روحی فداه هر یک از ملتزمین رکاب را که جزئی جلادت کرده بود بعد از مراجعت نوازش و ریزش کلی فرمودند حتی بامثال تقی گرگ که پوشاکش از پوست سگ پیس بتر بود قباهای زری اعلی و شال های کشمیری ممتاز و جبه های ماهوت زنجیره دار دادند. از پول و غله هم در این قحطی و نابودی هر طور بود مضایقه نشد. ,

ثانی آن که: اگر چه با آن همه اصرار و ابرام کمترین، یک تومان از طلب چند ساله سپاه بسطام و یک نفر از سواره و سپاه دارالمرز و سمنان نرساندید که از کار اینجا اطمینانی بهم رس و مثل شرفیابی چارمحال ورسیدن خبر بافق از دنبال نشود، اما فضل خداوند تعالی و بخت شاهنشاه روح العالمین فداه امداد کرد و همین ضرب که بآلامان ها رسید حساب خود را کردند و افاقه کامل حاصل شد. کمترین بسیار سعی کردم که خود تشریف نبرند والی خراسان را مأمور فرمایند اول بول فرمودند بعد نمیدانم چطور شد که خود هم با والی تشریف بدند باین سبب قدری تفاوت درین هنگام که خودعازمند و والی متوقف، بهم خواهد رسید، البته بندگان عالی تا حال امدادی مأمور داشته اید، همین که امداد برسد ان شاءالله تعالی هیچ عیب و نقص حاصل نمیشود. ,

کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد، این اصرار حالا هم نمیکند. سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است، خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه؟ ,

فرزند نواب مستطاب فریدون میرزا مطالب چند اظهار فرمودند و جواب آنها از جانب ولیعهد روحی فداه صادر شود. ,

اولاک در باب مواجب مقرری که امیرزادگان عظام چهار هزار و پانصد تومان دارند وفریدون میرزا خرج و خدمت و زحمتش از آنها بیشتر است. ,

چنین میدانم که چهار هزار و پانصد تومان بل زیاده داده شده باشد، اما با مستمری های ولایات که میرزا محمدحسن از سرخس رقم برد، البته از خداداد بپرس. ,

ثانیاً: در باب مواجب محمدحسن میرزا که ولایتی خواهش نموده بود، بدلیل این که سایر برادرهاش را این طور مرحمت ها مکرر فرموده اند و باو خودش هرگز نشده. ,

خداوندگارا، صاحب اقتدارا: امیدوارم که جناب اقدس آلهی روز بروز بر شوکت و اقتدار و حشمت و اختیار شما بیفزاید، ساحت احوال ماها همه نمونه شبستان بود، رقیمه کریمه مانند شمع، پرتو وصول بجمع انداخت فی الحال رونق گلستان یافت. ,

2 یارب این آتش که در جان من است سرد کن زانسان که کردی بر خلیل

خدا را شکر که بیمن و توجه خداوندگار اعظم کارها آسان شد، آتش ها گلستان گردید، نظرعلی خان آمد فرامین همایون را رساند. مراحم و مکارم شاهنشاهی را در محافل عام ومجالس خاص تقریر نمود. نواب نایب السلطنة در فکرت و حیرتند که چگونه در مقام تلافی و تکافی این اشفاق و عواطف بر آیند. ,

کمترین دست بدعا برداشته متوسل ببواطن اجداد طاهرین هستم و از فخر و شعف در پیراهن نمیگنجم. این چاپار بتعجیل روانه شد که خبر ورود ایلچی را بشما برساند، فرصت نیست که تفصیلی در جواب مطالب مرقومه خداوندگار داده شود. ,

بحث و بدگمانی ها که نسبت بمن کرده بودید؛ این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود. در باب کرمانشاه حق داری بیک جهه که من رفتن خودت را تنها واجب میدانستم وباضم و ضمیمه غلط و خودت خلاف این را صلاح میدانستی؛ اما حق نداری باین جهه که ذهنی شما شده، یقین دانسته اید میرزا موسی خان را میخواهم آنجا بفرستم، منشا خیالاتی که درباره من کنید؛ اعم از کاغذ نوشتن بدارالخلافه در منزل علی آباد با افساد در کار نواب طهماسب میرزا و اصرار در باب محمدحسین میرزا همه از آن رهگذر است و اینجا شما خبط کرده اند نه من؛ چرا که شاهنشاه و نایب السلطنة روحی فداه نه باستحقاق بل برعایت حقوق پدرم و حرمت جدم صلوات الله علیه قائم مقامی این دولت را بمن و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند. از این دو منصب بالاتر منصبی برای ما دو نفر ممکن ومقدور نیست اگر من مرد دنیا باشم این پایه و منصب را از دست نمیدهم مگر بقطع حلقوم و هرگز عوض نمیکنم این وزارت را بر وزارت کل شاهزادگان و امیرزادگان. ,

شاهنشاه ملفوفه مفصل بسرافرازی من مشعر بر تکلیف برادرم بهمین شغل کرمانشاه و قلمرو صادر فرمود در همدان رسید، خط معتمد بود بالفعل حاضر است، نایب السلطان چندین بار فرمایش و اصرار کرد خصوصا در همان منزل علی آباد؛ نواب طهماسب میرزا بواسطه و بی واسطه ابرام ها فرمود که همان میرزا رحیم مستحضر است، اهل ولایت هم منکر نبودند. شما هم اگر من مایل میشدم خلاف نمیکردید مع هذه المراتب بدو جهه قبول نکردم تجافی واعراض کردم. اول بهمان دلیل که منصب میرزا موسی خان خودش از همه وزارت ها بهتر بود؛ ثانی آن که میرزا موسی خان خودش دخیل این کارها نمیشود براه خدا افتاده است، مثل من خسرالدنیا والآخره نیست با وجود آن احوال اینطور کارها از او ساخته نخواهد شد، جز در خدمت نایب السلطنة هیچ جا نوکری نمیتواند بکند. این جانان حلالی بقدر کفاف بحمدالله دارد، عمری برفاه میگذراند، دنیاش از همه کس بهتر است، آخرتش از ماها همه خوب تر؛ منصبش از عالمی بالاتر، حرمتش هم از هیچ کس در ایران کمتر نیست. بی عقل آدمی نیست؛ خود را بجنجال نمیاندازد. زحمت را براحت؛ بالائی را بزیردستی سودا نخواهد کرد.تا سایه نایب السلطنة روحی فداه بر سر من است هر کس وزیر کرمانشاه باشد بهتر از برادر با من رفتار خواهد کرد. پارسال که من میرزا موسی خان را راضی شدم بکرمانشان رفع، خدا عالم است که بندگان آصف الدوله میخواستند خودم را حکما بفرستند. من او را چندگاهه سپر وجود خود کردم تا نایب السلطنة از ایروان مراجعت کند؛ از نواب نایب السلطنة روحی فداه شاهدی عادل تر در این باب نیست، همین کاغذ هم بنظر مبارکش رسیده، هرگاه طالب بودم که برادرم کرمانشاه برود در همان منزل علی آباد قبول میکردم و میرفت، چه لازم بود که بدارالخلافه بنویسم؟ از برای خدا کار و بار خودت را درست متوجه باش، حواس خودت را باین افسانه ها پریشان مکن؛ یقین بدان هرگاه من مالی یا منصبی یا ملکی از شما باشد و طالب شوم فورا بخودت میگویم نمیتوانی ندهی، یا خود را احمق از من بدانی؛ چه لازم بنایب السلطنة عرض کنم که آقای من و شماست تا چه رسد بدارالخلافه که هنوز با بنده و شما این طور محرمیت ها گمان ندارم باشد. والسلام ,

فدایت شوم: میرزا محمد حسین که آمد همه خبرهاش خوب بود و ورود و شهودش بسیار مستحسن و مرغوب؛ اما از یک جهه خاطر پیر غلام قدیمی را زایدالوصف خسته و آزرده داشت. پس از مرگ جوانان گل مماناد. ,

در این حادثه بحدی شکسته دل و پریشان حواس میباشم که بشرح و بیان نمیگنجد و هر چند چندین عوض و بدل از همین دودمان مسعود همانجا آماده و موجود هست لکن، ماء لاکصدا و مرعی لاکسعدان و فتی لاکمالک چرا که آن وضع اتصال از کجا بحضرت ملک خصال شاهزاده بی همال خواهد بود؟ حق این است که تکلیف صبر و شکیب در این مصیبت مالایطاق است. اما بمرور روزگار عاقب کار بصبوری و شکیبائی خواهد کشید. ,

3 فقلت لها یا عز کل مصیبه اذا وطنت یوما لها النفس ذلت

والسلام ,

مخدوم مشفق مهربان: برای اسباب قورخانه بعضی معطلی ها در خراسان هست که باز باید از تبریز حرسه الله العزیز انجام گیرد. حضرت ولیعهد روحی فداه تفصیل آن را از باقر سلطان و البرز گرفتند و در جوف این عریضه خدمت عالی فرستادم. ,

دیگر دانسته باشید که بعد از مرخصی افواج قاهره سپاه، چو شیری که چنگال و دندان ندارد اینجا مانده ایم. نواب خسرو میرزا بتحصیل ناب و مخلب آمده بسبب گرفتاری شما در طارم ومشغولی سرتیب بمهمات حریر بسیار اضطراب دارم که مبادا جواز برسد و جوها برسند و سپاه نرسد و بوقت کار نرسیم. ,

سپاهی که اول بهار برسد بال است و بعد از آن هر چه آید بار. ,

دیگر نمیدانم چه سری است که شتر آذربایجان هر چه بسر آوردیم همه مرد، حتی امسال پیران علی بیک که چهارصد و پنجاه داشت بالفعل پنجاه ندارد. ,

آثار قائم مقام فراهانی

13 اثر از نامه‌های فارسی در منشآت قائم مقام فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر نامه‌های فارسی در منشآت قائم مقام فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی