جناب مجدت ونجدت نصاب، جلالت و نبالت انتساب، خالوی اعزامجد عالی تبار آصف الدوله العلیه العالیه بداند که هر چند بعد از مراجعت از هرات خبر درستی از آذربایجان بما نرسیده، اطلاعی کامل نداریم که پس از این قضیه اوضاع آنجا چگونه شد، ولکن افواها مذکور میشود که هنوز عالیجاهان ایشک آقاسی باشی و حکیم باشی بلندن و پطرزپورغ نرفته؛ این خبر که رسیده است الیچی روس بامیرنظام گفته که تا حال محمدحسین خان که روانه بود، از جانب والیعهد دولت قاهره ایران بود؛ حالا که او در میان نیست روانه شدن او برهم خورده، راهی ندارد که برود؛ چرا که حکمی و نامة و فرمانی از شاهنشاه دردست ندارد. ,
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. ,
اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم؛ لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند. حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هائی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد، پولی در خزانه عامره موجود نیست، اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند؛ ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پائی بکند. باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نمائیم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده، فلان آدم را فرستاده بود، طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد؛ شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجوئی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد؛ همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود. آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم، بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم. امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود، یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد؛ امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند. دیگر امر، امر اشرف همایون شاهنشاه است، هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود. اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد، چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم، خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم؛ والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد. ,
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم؛ پدری داشتیم از دستمان رفت، دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد. اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگوئی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم. والسلام ,
شاه زاده جان قربانت شوم. ,
2 ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید. مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم. دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. دراین اعصار و اعوام. کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد، عدل محض، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. بخدمت جزئی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود ارامل را پسر. اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند. این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد، خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود. ,
خوب، از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید؟ دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم، خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق؟ امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام؛ و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد. ,
مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم، اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد. معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم. از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد، وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد؛ از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده، سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند، بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده، عازم لرستان و عربستان گردد. ,
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم، همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است. البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت. ,
حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و همچنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هائم و حیران راه برود. میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده، تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم؛ اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت. اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود، که هم ابلیس میباید هم آدم. ,
در باب سنقر: حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده، در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود؛ دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد؛ دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم، همین حکومت سنقر است و بس. ,
مسطورات آن جناب بنظر اصابت اثر رسید و چون وصول مکاتبات بقاعده مشهوره بدلی از حصول ملاقات میتواند شد؛ خاطر مهر مظاهر را که در هوای شوق دیدار بود زایدالوصف مسرور و مبتهج ساخت. ,
سابقا در باب مقرب الخاقان امین الدوله اظهاری کرده بودند و بر وفق خواهش آن جناب مقرر شد که اگر مصلحت خود را در تقلد اشغال دنیوی میداند بآستانه اقدس شتابد و اگر باقتضای سن و التزام تشرع راغب اعمال اخروی است بعتبات عالیات عرش درجات عازم شود و در هر حال بعد از فضل خدا بواسطه آن جناب در کنف رافت و توجه ما باشد؛ لیکن بعد از آن طور توسط آن جناب و این گونه تفقد ما چندی گذشت که به هیچ یک از این دو کار اقدام نکرده، در میان دنیا و آخرت معطل بود و بتواتر و شیاع رسید که در این ظرف مدت بیکار نبوده و بی سبب تعطیل جایز نداشته، بر آن جناب مستطاب بهتر معلوم است که تا حال چه مبلغ مال مردم در اصفهان تلف شده و چقدر دماء و نفوس در خارج و داخل آن ولایت بر باد فنا رفته. اگر سخن مردم در حق او صدق است واجب است که از آن، الایت اعراض کند و اگر مبنی بر اغراض است چه لازم است که در میان دارالخلافه و فارس بنشینند و غرض سهام تهمت گردد؟ ,
بالجمله باز آنچه در باب مصلحت مملکت و آسودگی او بخاطر فاتر میرسد همین است که یا بخدمت ما در طهران یا بطاعت خدا در عتباب بپردازد و تا زود است بیکی از این دو کار اقدام کند و در هر صورت آن جناب مأذون است که بوکالت نواب همایون ما مشارالیه را اطمینان دهد. اما هرگاه از این مصلحت دید ما که محض خیرخواهی خلق و رافت درباره اوست تخلف کند از آن جناب خواهش داریم که او را در جوار خود راه ندهد و من بعد هرگونه خواهشی که باشد اظهار کند که معتقدانه در مقام انجام برآییم. والسلام ,
ای راحت روح و مونس جانم: رقیمه رسید، مرقومات معلوم گردید. اگر سفر سلطان آباد واقعا تحقق بهم رساند شما از جانب جناب صاحب روزگار بنیابت و وکالت همراه خواهید بود؛ یا باز کما فی السابق: ,
2 جای داری بحضرتی که بود چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام ,
مخدوم من، جان من، تیمور من، قاآن من: آرام چرا داری؟ پر طالع و کم همت مباش، گردن برافراز، توزک بنویس، لشکر بکش، دشمن بکش، آماده رزم شو، بایزید بشکن؛ قرایوسف تعاقب کن، دشت قبچاق برو، مرز خزر بتاز. این بی دین ها را که تفلیس و گنجه گرفته اند و صدرک و ککچه میخواهند، جای خود بنشان. ,
اولا وقایع نگار را از سفارت بیهوده فارغ ساز، گنج قارون چیست؟ چرخ وارون کیست؟ از اینجا تا گاو و ماهی و از آنجا گاو و ماهی؛ هر قدر بالا و پائین برویم درهم و دینار و ثابت و سیارشان را بر یک کفه میزان بگذاریم حاشا و کلا که با یک کنج از یک گنج تو هم سنگ شود. چرا با این طالع ادعای پادشاهی نمیکنی؟ عقلت منم ادعای خدائی کن، تخت و کرکس بخواه، تیر و ترکش ببند رو ببالا برو. علی آباد و ساری همسایه هستند. کل شیئی یرجع الی اصله. اگر مصر عالم عزیزی دارد توئی الیس لی ملک مصر بگو ریش و سبیل بعقدالآل بیارا، هامان بیار، طرح صرح ببند ازلعلی اطلع الی آل موسی. بفرما استغفرالله با ایچ آقاسی برانداز، تلافی پارسال را از آن گیلانی در آر. اگر خسرو پرویز نیستی پس چه چیزی که مخدوم عزیزم بتعجیل صبا و سرعت شمال رو به آن طرف حامل گنج است و متحمل رنج. اگر من جای تو بودم بطالب آملی طاووس و حضرت ملانظر علی قانع میشدم. باربد و نکیساکو؟ اثنی عشر الف قینه مغنیه کجاست؟ تار و ترانه بخواه، چنگ و چغانه بیار، کوه و صحرا و راه و بی راه عود وعنبر بسوز، رو و بربط بساز. کاتب فراهانی کیست، حسن خسروخانی چه کاره است/ عاشق شیرین شو، بی دل و بی دین باش. شابور بارمن بفرست، تمثال بگلبن بیاویز. عوانان چه سگند؟ رزم بهرام بجوی، خون بسطام بریز. تو کجا و توق کرمانشاه؟ مگر مداین خراب است، از عقبه بگذر، در تنگ را بگذار، سر میل را بردار. طاق بستان را بساز، آن شکسته دیگر را درست کن. اگر پیغمبر ص در عرب نیست اولادش در عجم هست و اینکه بتو نامة کرده و نصیحت فرستاده؛ نامة را بدر و نصیحت را مشنو، هر چه دلت خواهد بکن. امروز در قلمرو زر دست دست تست، قلمرو علیشکر نیست که ملوک الطوایف باشد، خودتی و خودت. وحده لاشریک له. ,
جمشید و فریدونی، نه بابک اردوان؛ ای کاش در این گرسنگی میمردیم. دیروز بود که پای درخت بید و کنار نهر آب سهراب و رستم بود. تو سهراب یاد آن عهد بکن؛ شکر ولیعهد بجا آر. ,
4 ان الانسان لیطغی ان ر آه استغنی یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم
مخدوم مهربان امشب اول شب مهمان قاضی جدید بودیم، گروهی مختلف از ملا و میرزا و شمشیربند و مجتهد و سوزنی و سی پاره و بنده بیچاره و میرزا محمدعلی و عبدالرزاق بیک. مجمع که منقضی شد خسته کوفته نیم جانی بخانه رسید، کمری واشد، رختخوابی میافتاد، پرده بالا رفت، در برهم خورد کسی داخل شد؛ متوهم شدم؛ از جا جستم و گفتم چه خبر است؟ گفت: کدام خبر تازه تر از این خواهد بود که میرزاها رفتند و منزل رسیدند و تو هنوز قلم برنداشته وحرفی ننگاشته ای. شب در شراب بوده ای و روز در خمار. اگر تو بلطف ایشان مغروری و از باس هراس نداری خوددان، جثه من حقیر است و اسمم افعل تفضیل کثیر؛ اگر نترسم چه کنم تاب عتاب بزرگان ندارم. مگر یادت رفته است آن روز در بالاخانه میرزا تقی مرا بالمشافهه محصل فرمودند و وصول نوشتجات بتحصیل من مقرر شد، بسم الله این سر و این چماق کافر کوب؛ یا بزن و بشکن و بکوب، یا مخواب و بنشین و بنویس. گفتم: جان من این جسارت تازه است از کجا پیدا کردی؟ گفت: از آن روز بالاخانه که مرا بر تو گماشتند؛ بهمان نشانه که آن پسره قزوینی مورچه پی زده تکلتو گذاشته شست پاش از درز جوراب در آمده؛ پائی که جاش بر سر آفتاب بود از روی رختخواب پاشنه میزد. ,
اکلیل عرش را مانند فرش در زیر قدم میسپرد و من هم از روی آزمودگی و کهنه کاری تعلیلمی باو میکردم و جوهر معرق بیادش میدادم؛ گفتم: سبحان الله بمثل مشهور هریرده صاحب کمال و آر. ,
رسم روزگار این است که همه جا آزادگان پایمال آن ماده گان باشد. ,
گفت: من چه میدانم از خاقانی بپرس که تحفه العراقین گفته است. ,
مخدوم مشفق من: مجمعلی تحریر کرده بودید و مفصلی بتقریب جناب آقاعلی محول داشته که اگر این بار مثل آن بار در زنجان بشود؛ شما این بار در گیلان بوضعی که آن بار در زنجان مساعی جمیله مبذول داشتید بدارید والافلا. ,
مخدوم من: این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود عرفتنی بالحجاز و انکرنتی بالعراق فما عدا مما بدا، من خود را در خدمت شما زیاده بر این ها موتمن و موثق میدانستم؛ معلوم شد که امتداد ایام دوری باعث تغییر سوابق اعتقاد شما در حق دوستان صادق الولا شده، ان بعض الظن اثم. ,
این نقل ها چه چیز است، من کی از شما جدا بوده ام؛ مگر تازه شما از من سوا شده اید؛ این طور عهد و پیمان و حلف و ایمان در چه عهد و چه زمان فیمابین من و شما بوده؟ الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم. شما را چه شده مرا چه افتاده؟ عهد همان است که در عهد الست بسته ایم. مخدوم من حاشا نباشد، از این پیغام شما معلوم عالم شد که عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم. والسلام ,
مخدوم مشفق مهربان من: صحیفه شریفه رسید و مضمون مودت مشحون معلوم گردید. اظهار کمال تکدر و تحسر درین مصیبت کرده بودید که مثل شما کم کسی متالم و متاثر است. شما را میدانم که مثل من متاثر و متحسر بوده اید. این که نوشته بودید که من باید بشما تسلیت بدهم چنین است؛ الحق مرحوم طاب ثراه نسبت پدری و غمخواری بشما بیش از من داشت، درین مصایب و نوایب سفر و حضر و این وبا و طاعون که مایة این همه مصایب گشت؛ اگر همین قدر باشد که روزگار مساعدتی میکرد که ادراک لقای شما چندین مجلس بی نفاق که امروز از نوادر آفاق است مقدور میشود که چندی با هم نشینیم و غم های کهنه و نو را بمطالعه اشعار جدید و مذاکره عهود قدیم از دل بیرون کنیم؛ باز طوری بود ولیکن این هم از قراین خارجه و از نامساعدتی بخت و طالع من علی الظاهر اسباب موجود ندارد. ,
2 فرشته ای است بدین بام لاجورد اندود که پیش آرزوی بی دلان کشد دیوار
چیزی که در میانه مایة خوشحالی است این است که عالیجناب فضایل مآب اخوی مقامی آقاعلی مژدة اجتماع سعدین را داد و در ضمن این مژدة نوید امیدی بملاقات بهجت آیات سامی بجان و دل رسانید. ان شاءالله تعالی همین مامول از پرده غیب جلوه ظهور کند و مایة آسایش روان آید. ,
اکنون غیر این تمنائی خاطر حزین را نیست و مایة سکون و آرام دل اندوهگین نه. لعل الله یجمعنی و ایاک، شرح این مقالات بتحریر مراسلات درست نیاید، شبی میخواهد و شمعی، فراغتی و جمعی، زیاده چه زحمت دهد همواره دیده بر وصول مکاتبات و رجوع مهمات است. والسلام ,
جناب مجدت و نجدت نصاب، جلالت و نبالت مآب، خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد. آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم؛ کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد. ,
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان، آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نمائیم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم. وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم. چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جائی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود. آوردن ذخیره سهل است، قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت، اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد. ,
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است، هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود. بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم، خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمائی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند، قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد، چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند. بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست. ,
4 چه داند کسی غیر پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار