مخدوم بنده. مولای من: رقعه خط شریف را زیارت کردم. مرا بسیر صفا و گل گشت باغ و صحرا دعوت فرموده بودید؛ جزای خیر بادت. لطف فرمودی، کرم کردی؛ ولیکن: الفت پیران اشفته را با جوانان آلفته بعینها صحبت سنگ و سبو است و حکایت بلبل و زاغ و دیوار باغ. ,
بلی سزاوار حالت شما آن است که با جوانی چون خود شوخ وشنگ و اجلاف و قشنگ، دلجوی و حریف، خوش خوی و ظریف، بدیگران مگذارید باغ وصحرا را. نه با پیری پوسیده وشیخی افسرده و شاخی پژمرده و دلی غم دیده و جانی محنت رسیده که صحبتش سوهان روح است و بدنش از عهد نوح. ,
خوب شما را چه افتاده که خزان به باغ برید و سموم بصحرا، این که حالا نوبت فصل بهار است و موسم باد صبا. ,
4 در محفل خود راه مده هم چو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را
ای فراق تو یار دیرینه: کاغذت رسید. ز خواندنش دل من یافت لذتی که فلک نغوذ بالله اگر فکر انتقام کند. لفظ چلی را دیدم که بتشدید تمام نوشته بودی. بر فوت عهد شباب تأسف خوردم و گفتم: سبحان الله! ,
2 گفتیم که ما و او بهم پیر شویم ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
3 ولی الشباب و عبشنااللذید الذی کنابه زمنا نشر و نجدل
4 ولت بشاشته و اصبح ذکره شجنا یعل بالفواد و ینهل
صاحبا، قبلة گاها: رقیمجات کریمه در اسعد اوقات رسید و کاغذی که در باب طغیان سربازان لازم بود بسرهنگ نوشته شد. اگر سرهنگ با فرهنگ است فتاح علیم است؛ معلوم است که خلاف حکم شما و التماس ما نخواهد شد والا، ان شاءالله تعالی ندامت با بدان است نه طایفه بخردان. همچنان که کافی کوفی از راه کم عقلی و بی خردی گول اشتباه اسمی را خورده و از قراجه داغ بایروان رفته نمیفهمد که: لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج. هر دو سردارند اما این کجا و آن کجا؟ والسلام ,
1 صاحبا نه ملکا هم نه، چرا؛ ز آن که ترا مدحت از وصف برون است نه جای لقب است
دستخط شریف در زمانی که قلعه یاغی گرفته شده بود و مال سرکشان کربلا بتاراج قشون رفته رسید. جای ماها در زیارت خالی بود و جای شما در نهب و غارت. متاع کفر و دین بی مشتری نیست. ,
شکر خدا کنید که امروز جامع حسنات دنیا و آخرت شمائید لاغیر، و خسرالدنیا والآخره مائیم وبس. یا رب از مادر گیتی بچه طالع زادم؟ ,
همه حسنات یک طرف و صحبت های آقا محمدحسن یک طرف؛ که روح است و روح از مهاجرت او مانند صید مذبوح. یا بوم علی الغریب نوحوا نوحوا. آه از مهرک سلیم و لحن و نوای این تصنیف. خدا بر استخوانش گل دماناد! این ها یادهای زمان جاهلیت است که بقول احوض بن محمد. ,
1 به روزگار عزیزان که روزگار عزیز حرام باشد بی دوستان بسر بردن
همه آمدند آن که بایست نیامد، از مقتضیات طالع واژگون و گردش های ناهنجار گردون دون است. یار میباید و نمیآید، غیر میآید و نمیباید. روزگار را دیدید که چه اساس ها چید و چه بساط ها برچید و چه حقه ها باخت و چه حیل ها ساخت؟ چرخ بازی گر ازین بازیچه ها بسیار دارد. آفرین بر ذهن و قاد شما که نابغه را بجا نوشته بودند. هرون بابی نواس گفت: قاتلک الله کانک معنا او مطلع علی سرنا اما نمیدانم چرا لیل را مدرک گفته و یوم را نگفته اند و حال آن که تشبیه ممدوح بشب تار مذموم است و مطلع نهار ممدوح. کاغذ بزرگ به خط خیلی جلی نوشته بودم، جوابش از شما نرسید. اندیشة دارم بدست غیر افتاده باشد. امان از دست نامحرمان و نامردان. محرمی کو که فرستم بتو پیغامی چند. رمزها و غمزها چه شد، همزها و لمزها کجا رفت؟ فساد و عناد عاقبت ندارد و طغیان و عصیان عافیت ندارد. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین ویل لکل همزه لمزه. ,
مکنیل صاحب حاضر هنگام تحریر است دعای بلند و ثنای ارجمند بشما دارد. این ها را او گفت که من نوشتم، محظوظم بغایت از حسن وفا و صدق صفای آنها که علقا فرنگستان و جهلا کافرستان میگویند. گر مسلمانی همین شدادی ها و زراقی هاست، خدا بیامرزد آقای عبدالرزاق بیک را که در شرح احوال این طایفه عجب درستی نوشت نعم ماقال: ,
4 در کیش من اسلامی اگر هست بعالم در کفر سر زلف چون زنجیر بتان است
به صد دفتر نشاید گفت شرح درد مشتاقی ,
2 با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمی
مدتی است که خامة عنبرین شمامه وقایع نگار بلاغت شعار، رسم فراموشکاری پیش گرفته، یاد یاران قدیم و مخلصان صافی چنان نمیکند. یاد یاران یار را ممنون کند، میمون بود پینکی سحرهای رمضان است که خبط و خطا در تحریرات میشود رحم الله الجلایر. ,
4 شب مهتاب کاغذها نویسد کند هر جا غلط فی الفور لیسد
مخدوما، مطاعا، مشفقا، مهربانا: رقیمه کریمه در اسعد اوقات رسید و مضامین مرقومه را که: ارق من الوهم وانفذ من الفهم و امضی من السهم، بود همه را بعرض اشرف والا رسانیده کما انرل من السمائو حی الارض بعد موتها. عالمی را از پژمردگی و افسردگی برآورد، بل از ورطه فنا بعالم بقا باز رساند. ,
2 نفخ صور است صریر قلمت نفخ صوری نه که در قرآن است
3 کان نشوری دهد آن را که تنش بر سر کوی اجل قربان است
4 وین حیاتی دهد آن را که دلش خسته حادثه دوران است
ای از بهشت جزوی و از زحمت آیتی: آیت عنایتی که از ملاء اعلی بنام این گمنام نازل بود، نافه روح و ریحان در محفل خاطر گشوده، جبرئیل از آسمان آمد همی. التفات حضرت خداوندگار مدظله السامی را که در حق این بی وجود مرقوم فرموده بودند مزید امیدواری گردید. من خود فی نفسه داخل جمع و خرج نیستم، حق سبحانه و تعالی وجود مسعود ایشان را برای شاهزاده اعظم روحی فداه محافظت کند. ,
طوری که پروسکی آمد و این طور که چاپار سمنان آمده سبحان الله ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا؟ خدا بهتر آگاه است که شب ۲۳ چگونه احیا داشتیم و الحمدالله تعالی که صبح عید سعید با ورود بشیر مقارن افتاد و فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از کربت حاصل آمد. ,
تحریرات دارالخلافه را که بحضور بردیم از بیم رمز و سنگلاخ بپاکت های مختوم بلاک که تالی اجل محتوم و هلاک بود نزدیک نرفتند، فتح مغلقات و حل معضلات آن را موقوف بفرط دقت و کمال مشقت دیده لن تنالوه الا بشق الانفس گفتند و معرضا عنها و معرضا بنا، سراغی از خطوط شما گرفتند؛ فرمودند: الفاظ و عبارات وقایع نگار مثل آب زلال صافی است که حاجب ماوراء نیست و مضامین و معانی بسان حبائب غوانی، روی گشاده و حاضر و آماده، بی پرده و حجاب مانند ماه و آفتاب، همچون زشتان شهر و پلشتان دهر که مهموس و مجدر باشند و محبوس و مخدر مانند، بهانه عفاف آرند و بآرزوی زفاف میرند. ,
پنهان کاری دلیل عیب است و حرب بسوس از حمی کلیب سرهای کچل و روهای پچل را روبند و کلاه در کار است؛ زلف و کاکال همان بکه چون سوسن و سنبل در دست صبا و پیوست شمال باشد. ,
ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی. ما قر علی الطرس انا ملک الا اقر بالفضل الانام لک. ندانم نامة و چاپار بود یا نافه تاتار و نگار خامة سامی بود یا نگارخانة مانی؟ استغفرالله واتوب الیه. مشک وعنبر محفلی را معطر کند و کلک مانی صفحه را مصور؛ خلاف تحریرات سرکار که چون باد بهار و ابر آذار جهانی را از نوجوانی داد، دل از بشارات ولایت عهد و اشارتی خوش تر از شکر و شهد، مملکتی را از مهلکت رهاند و ایرانی از ویرانی برآمد. راجع العهد شبابه و هیاالملک اسبابه. دولت نوبت صولت نواخت، اسلام اعلام برتری افراخت. فالحمدلله الذی اذهب عنا الحزن ربنا لغفور شکور. ,
امروز ولیعهد مرحوم مغفور را زنده میبینم و خود را بحکم وجوب و حد امکان بر عوالم کون و مکان نازنده. ,
3 شد آن که اهل نظر بر کرانه میرفتند هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
این گونه مناصب باشخاصی مناسب است که بابیض اجفان سر و کار دارند نه اجفان بیض و جفان صحیح بجلوه آرند نه جفون مریض. ,
در حینی که در رکاب نواب مستطاب شاهزاده والاتبار به طهران میآمد ,
مکتوب مرغوب شما بعد از هزار یاس و حرمان، دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ببارد. ,
این که نوشته بودید که خوب پر کرده اید تا چطور خالی کنید؛ جواب این است که: ما بسیار از این خوب ها پر کرده ایم و باقتضای آنجا هر طور خالی شود خواه توب مهلک باشد و یا تیر مضحک، خالی از شعف دوستان و تلف دشمنان نخواهد بود. تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید. ,
دیگر نوشته بودید زود بیا که اگر زود بیائی دیر است. جوابی در این باب جز شعر عنتره عبسی ندارم. ,