آنکه صانع کریم و حاکم حکیم باقتضای رحمت واسعه و حکمت ساطعه، ملک شهود را بفیض وجود ما تزیین داده و دست اقتدار ما را ببسط عدل و احسان و قبض جور و عدوان گشاده. ,
مالک الملک توتی الملک من تشاء، الی بیدک الخیر انک علی کل شیئی قدیر. ,
به شکرانه این نعم و آلاء پیشنهاد همم والا داشته ایم که بساط عدل و انصاف در اطراف و اکناف گسترده داریم، هر ملکی را حاکم عادل و عاقل و ناظم کافل و کامل برگماریم. نور احسان بر نوع انسان باهر و آیت عنایت بر ساحت هر ولایت ظاهر سازیم. ,
سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ,
ماللتراب و رب الارباب. ,
2 ای جفای تو ز راحت خوب تر انتقام تو ز جان محبوب تر
3 نیش تو این است، نؤشَت چون بود ذیل عفو جرم پوشت چون بود
شروحی چند که بر حسب فرمایش در طی نگارش آمده بود زیارت شد. آنچه نوشته بودید آفت هوش بود و هر چه فرموده بودید آویزه گوش. خاطر همایون سلطانی مهبط حکمتهای سبحانی است که بنده ناتوان را برحمت بی کران مژدة مرحمت بدهد، لطمه تربیت بزند، زخم و مرهم با هم فرستد و درد و درمان توام. سبقت غضبه رحمه و وسعت کل شیئی نعمه. مهر و قهرش را معنی یکی است و بصورت فرق اندکی. چوب ادیب اگر چه درد آرد، عین درمان است، داروی طبیب اگر چه تلخ باشد نغز و شیرین است. ,
مخدوم مهربان: عسگرخان یاور از معسکر نصرت اثر روانه است، از جحفل طیش بمحفل عیش مأمور شده در ظل حراست شاهنشاه و ولیعهد روح العالمین فداهما، امر خیر او در گردش عید سعیدباید بگذرد تا باز بوقت بهار، طبل مراجعت ساز کند و بعون الله تعالی صید افکن و شکار انداز گردد. ,
آفرین بر آن پدر که چندین پسر از او در سفری چنین، ملتزم موکب مسعودند و هم در جانثاری و جلادت شعاری عدیل ونظیر ندارند. ,
هر قدر نواب جهانگیر میرزا دامت شوکته زیاده پژوهش احوال عالیجاه اسمعیل خان بفرمایند جا دارد، چرا که پاره های جگر خود را باین گشاده روئی در راه خدمت دولت قاهره بگذرد. حضرت ولیعهد روحی فداه چندان عنایت و مرحمت در حق او دارند که اگر شما اندکی از بسیار آن را بدانید خیلکی کار حامل عریضه، بالا خواهد گرفت. بلی، ان شاءالله می دانید و خوب. والسلام ,
جناب مجدت و نجدت نصاب، جلالت و نبالت مآب، خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد. آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم؛ کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد. ,
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان، آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نمائیم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم. وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم. چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جائی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود. آوردن ذخیره سهل است، قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت، اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد. ,
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است، هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود. بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم، خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمائی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند، قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد، چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند. بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست. ,
4 چه داند کسی غیر پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار
نور چشما: قبلة عالم قبل از عید بمن فرمودند که حاصل احضار تو و معتمد این بود که: شما دو نوکر امین بزرگ شاهید، با هم بنشینید امر خراسان را او حالی تو کند، امر آذربایجان را تو حالی او کن. با هم مشورت کنید و مصلحت دولت شاه را بفهمید و قرار سفر شاه را بدهید و بنای امر این دو سرحد را در خاکپای شاه بگذارید؛ معتمد هشت روز بعد از من وارد شد، شب عید و روز عید بصحبت خارج گذشت، روز بعد از عید پیشکش خراسانی ها را بسلام دیوانخانه آوردند؛ میرزا محمد نائینی عریضه خوان حاضر نبود؛ اسب ها را با شالها و عریضه بحضور آوردند، محمودخان عرض کرد و عریضه را در آورد و هر قدر تنحنح کرد و انتظار کشید هیچ کس از صف میرزاها بیرون نرفت عریضه را بگیرد بخواند، آخر شاه اشارتی فرمود، پسر میرزا اسدالله رفت و عریضه را طوری غلط و بدو مهوع خواند که سلام ملوث شد و شاه متغیر شد و دفعه دیگر که محمودخان آدم ایلخانی را آورد تا عرض کرد، پسر میرزا اسدالله از صف جدا شده و تا نیمه راه رفت و معلوم شد که عریضه را محمودخان همراه نیاورده، میرزا هدایت دمق بصف آمد ومحمودخان دمق از دیوانخانه در رفت و شاه دمق از تخت برخاست و خراسانی ها تعجب کردند و از عمله شاهزاده ها و یتیم اطرافی که پای نقاشخانه و روی مهتابی ظل السلطان که بتماشا ایستاده بودند بی اختیار شلیک خنده بلند شد، شاه بخلوت رفت. اول امین را طلبید که چرا متوجه نشدی، تو چه کاره هستی، شغلت چه چیز است مرده شورت ببرد، در خانه مرا ضایع کردی. امین گفت بمن چه، نه خراسانی دیده ام، نه پیشکش را خبر دارم، نه دخل و تصرف در منشی ها میکنم، نه در عمله حضور ربطی با من است؛ شاه بیشتر متغیر شد؛ معتمد را خواست فرمود شما اصفهانی ها در کوچه های چهار باغ ... میدادید، حالا بعداوت یکدیگر امر در خانه مرا ضایع میکنید، باز بروید پی کسب قدیم خودتان نمیخواهم این جا باشید و هر دو را با خفّ وجوه از حضور اخراج و از عاج فرمود و محمودخان را بمواخذه خواست، الهیارخان دست و پا کرد تقصیر را بر گردن میرزا ابراهیم لشکر نویس خویش معتمد گذاشت، ماده بجز ضعیف ریخت، آن بیچاره را در زیر چوب از پا انداختند و معتمد مفتضح شد و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور، بمن چه میگویی؟ عرض کردم بله؛ اول ها میگفتم در نظر نایب السلطنة از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه، بمن چه میگفتند. بعد دیدم که تلف میشوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است بمن چه نمیگویم سهل است که، هر کس خوب خدمت کند خود را مستوجب تحسین میدانم؛ هر کس غلط و خطائی کند خودم را مستعد سیاست میکنم و ضرب و تربیت نایب السلطنة را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم. ,
دنیاست در خانه است بی غلط و خطا نمیشود، هر وقت امری اتفاق افتد ضرب حضور را خودم میخورم و ضرب بیرون را خودم میزنم و قوام امر خودم را و در خانه آقای خودم را بهمین ضرب خوردن میدانم، اگر یکروز بالمثل ترک اولی از امیرزاده صادر شود و ضرب آن را من خود نخورم و من خود نزنم خودم را معزول و مخدوم و امر آن در خانه مغشوش و ضایع میدانم، تا حال قائم مقامی بود، ریش سفید بود، احترامی داشت، لله گی داشت، طوری میگذشت. حالا اگر من باین طور نباشم نمیگذرد. نوکرهای بزرگ مثل حسین خان و امیرخان و محمدخان و برادر همین الهیارخان آنجاست، اگر من قابل ضرب خوردن و قادر ضرب زدن نباشم، یک سگ دیگر قحط نیست در جای من ببندند، فرمود پول پر انبار نکردی؛ حکومت بسیار بر خود نبستی، اصفهانی نیستی والا نه آنجا میتوانستی اینطور راه بروی نه اینجا میدانستی اینطور حرف بزنی، باید نایب السلطنة قدر نوکری میرزا بزرگ را بداند، تو قدر پدری او را بدانی؛ کم آدم نبود. قانون اوست که درست راه میرود و عین ها ما همین حرف را وقتی که پول آشتیانی ها در راه بدست دزد افتاد و ملک خریده بودند در سلطانیه از قائم مقام مرحوم شنیدیم و این عرض تو درست پسر، همان حرف اوست و بکار توامیدوار شدیم و خدا بتو توفیق خواهد داد، حالا ما همه را دواندیم و ایلچی باید راه افتد و فردا جشن میدان است و پس فردا اسب دوانی است، و مردمان غریب اینجا هستند و کار و کاغذ و فرمان بسیاری هم در میان است؛ در حقیقت کارگذار ما ظل السلطان است؛ تو و میرزا محمدعلی خان هر یک بکاری که وظیفه شماست اقدام کنید ان شاءالله تعالی معطلی و ناملایم رو ندهد، میرزا محمدعلی خان را خواستند و فرمودند و با هم برآمدیم؛ او بر سر کار آتشبازی و جشن و اسب دوانی و قوچ جنگی و کشتی و پهلوانی رفت و من به خط مستقیم نزد امین و معتمد رفتم و تا عصر هر چه کاغذ و نامة و کار ایلچی و سایر مردم بود بدست خودشان تمام کردم و وقت عصر والده سلطان محمد میرزا واسطه امین شد و او را احضار فرمودند و معتمد بالتبع رفت و باز ضرب بود و ضرب بود و ضرب بود و تکرار حکایات روز من بود و از معتمد پرسیدند که جلال مانع بود نرفتی خودت عریضه بخوانی؟ عرض کرد مقصرم، فرمودند فلانی تو خودت عریضه نمیخوانی؟ عرض کردم خیر، چشم من و آواز برادرم ضعیف است و چند نفر از ما بهتر است و همیشه حاضرند، اگر العیاذ بالله حاضر نباشند، ضرب خوردن با ماست وعریضه خواندن با ما نیست، شاه فرمودند: ما، در آرزوی این هستیم که یک نفر باشد فرمایش ما را موافق خواهش ما بنویسد بتنگ آمده ایم. میرزا خانلر مستوفی است و از او توقع نداریم، معتمد سر باین کار فرو نمیآرد، امین الدوله خر است نمیفهمد، نمیدانم در میان مرزها کسی هست که این خدمت بکند یا نه؟ معتمد عرض کرد گخ: میرزا هدایت و میرزا فضل الله شیرازی و میرزا تقی نوائی ولد میرزا رضاقلی و میرزا بابای آشتیانی هست، شاه جواب نفرمود و برخاست؛ وباز فردا میرزا خانلر را خواست، خدمت تحریر را باو رجوع فرمود و تا حال دیگر بر سر آن حرف نیامده، دو روزیکه از این غوغاها گذشت من و معتمد را خواست و مشورت به میان آورد و من صلاح در این دیدم که شاه را تکلیف باو جان کنم و امر سرحد را کلی به قلم دهم و معتمد، شاه را میل بخراسان می داد و می گفت با روس مماشات صلاح است، یک دومجلس مدعی او شدم و آخرالامر بنای خراسان شد و هر قدر خواستند از من تصدیق بشنوند تا حال نکرده ام و مصلحت را در این سیاق دیدم. ,
منتظر وصول جواب چاپار سابق هستم، هر روز چاپار برسد روز دیگر بی قضای الهی عازم خواهد شد، فرمودند: ما ایلچی را اینجا نگاه نداشتیم، لکن شما اگر از قاسم خان مطمئن نباشید او را معطل کنید تا خبر برسد، ببینم نگاه میدارند یا نه؟ بی گرو نباشید مثل بابان نکنید. ,
والسلام علی من اتبع الهدی ,
شکر وسپاس منت خدای را که بار دیگر باب رحمت بر روی اهل اسلام گشود و نظر رافت بر تابعین سید انام انداخت و ملک اسلام را از وصمت انقلاب مصون ساخت. کار ملک و دین بکام شد، تیغ حرب و کین در نیام رفت. دل های رم دیده رام گردید، روزگار آشفته آرام پذیرفت. درهای مراودات از دو دولت باز و مرغان مراسلات در پروازند. ,
فالحمدالله علی عظیم نعمته و عمیم رحمته و الصلواه علی نبیه النبیه و رسول الوجیه الذی عرف الحق و الدین و اجمع کلمه المسلمین و علی آله و اصحابه المتوسلین با عتابه والسلام. ,
اما بعد: بر رأی مهر ضیای خسرو ملک فزای کفرزدای، شاهنشاه اسلام پناه، الغازی فی سبیل الله، شهریار عادل دل، فرخ رخ، تاجدار واکف کف، موید یدمهر سپهر، فضل کوه شکوه بذل، بدر قدر و بها، اوج موج سخا، سماء سماح وجود، سنای سینای وجود، دانای خیر و شر، دارای فخر و فر، برادر معظم مظفر، سلطان البرین و البحرین، خادم الحرمین الشریفین سلطان محمود خان که تا جهان است با اختر سعد قرین و با شاهد کام همنشین باد؛ مکشوف و مشهود میدارد که چون تربیت عالم تکوین بتالیف و امتزاج طبایع مختلفه المزاج منوط و مربوط است و انتظام جهان جز به ایتلاف وارتباط جهانیان ممکن و مقدور نیست و هرگز در عین مهر و الفت از غوایل خلاف وکلفت، مصون ومامون نمیتوان زیست، حکمت جناب کردگار شوکت ملوک روزگار را مایة ربط و ایتلاف خلق و رفع اختلاف امر کرد و معاشر ناس را که ودایع خاص او بودند بدست قدرت وحکمرانی و فرط رافت و مهربانی ایشان سپرد و در هر عهد و عصر که باقتضای اختلاف طبایع، غایله خلافی بین الودایع ظاهر و واقع شد، بحسن تدبیر و سلوک و سلاطین و ملوک دفع و رفع فرمود. ,
اما درین عهد میمون مسعود که چاکران اعتاب این دو دولت و حافظان اطراف این دو مملکت را در بین کمال مهر و خوشی اسباب رنجش و ناخوشی فراهم آمد و یک چند آثار آشوب و اطوار ناخوب در بعضی از ثغور بظهور رسید، باز فضل جناب باری یاری کرد و باطن پاک خواجه انام یاوری و مددکاری نمود تا بحسن تدبیر اولیای دولتین رفع نزاع و خلاف بین الحضرتین بعمل آمد و سلم و اسلام و امن و امان دیگر باره موافق و معانق شدند. نوایر جنگ و کین که در ممالک مسلمین مضطرم و متقد بود، منطقی و منفقد گردید وکلفت ها بالفت و کاوش ها بسازش مبدل گشت. اسم تخالف از میان رفت، رسم تحالف در میان آمد، جنگ و نفاق رخت سفر بست، صلح و وفاق تشریف قدوم داد. ادای رسوم تهنیت از دو جانب لازم افتاد و تجدید عهد مراسلت بر دو حضرت واجب آمد. لهذا درین عهد خجسته و زمان فرخنده که طرح عشرت افکنده و بیخ غم ها برکنده بود، عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت پناه، بسالت ونبالت همراه، صداقت و صرامت انتباه، مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیاده نظام را که تربیت یافته این دولت ابد دوام و تجربت کرده خدام بلند مقام است، از طرف دوستانه این دولت بجانب ملوکانه آن حضرت ارسال و بنظم سلک و ربط عقد این نامة محبت ختامه تجدید عهود و مراودات قدیمه و تاکید رسوم معاهدات قویمه نموده و ضمنا نگاشته خامة مودت علامه میسازد که اگر چه این چندگاه نفاقی ظاهر در میانه سرحدداران بهم رسید بحمدالله وفاقی باطن دوستداران بود که با وصف آن ایام خلاف را مجال امتدادی نمیشد و شعله مصاف را مکان اشتدادی نمیبود، بل بمنزله شعله خار بود که بتندی سرکشی کند و بزودی خاموشی پذیر و کفی بالله شهیدا که معتقد محب مهجور جز این نیست که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت بی زوال را که سالیان دراز در مهد امن بوده و در ظل فضل آسوده اند، نسیان و غفلتی که لازم ازمان راحت و دوام فراغت است طاری نگشته، نوع آگاهی و فرط انتباهی حاصل شود که قدر امن و رفاه دانند و شکر و حمداله کنند و جنس التیام دولتین اسلام را که بنقدجان خریدار آیند و من بعد نعمت موالات را بقلب مبالات از کف ندهند. علم الله تعالی که این دوست صادق الولا بملاحظه همین دقایق و نکات لسانا و جنانا از آنچه رفته و گذشته است باکمال تسلیم و رضا در گذشته خواست خدا را هرچه بوده و شده عین خیر و صلاح کل میداند و خاطر خود را کیف ماکان بواقعات ایام ماضی خورسند و راضی میدارد و حال و بالفعل بقدر مثقال و ذره و مقدار خردل و قطره از آن دولت پایدار گله و شکوه در دل ندارد؛ سهل است که قبل ازین هم مهر و برادری آن دوست اعلی گهر، گنجایش چیز دیگر در دل مهر منزلت محبت پرور نگذاشته بود و الان کماکان مهر مهر آن برادر را از قلب مودت جلب برنداشته، محبت و اخوت آن جناب اعلی را با تمام مال و ملک دنیا برابر میشمارد و این واقعات جزئیه را در جلب آن گوهر عزیز بسیار بی وقع و ناچیز دیده به هیچ وجه در نظر اعتنا نمیآرد. ,
مخدوما، مطاعا، مشفقا، مهربانا: رقیمه کریمه در اسعد اوقات رسید و مضامین مرقومه را که: ارق من الوهم وانفذ من الفهم و امضی من السهم، بود همه را بعرض اشرف والا رسانیده کما انرل من السمائو حی الارض بعد موتها. عالمی را از پژمردگی و افسردگی برآورد، بل از ورطه فنا بعالم بقا باز رساند. ,
2 نفخ صور است صریر قلمت نفخ صوری نه که در قرآن است
3 کان نشوری دهد آن را که تنش بر سر کوی اجل قربان است
4 وین حیاتی دهد آن را که دلش خسته حادثه دوران است
1 رشتی علی این رفتن رشت تو ز چیست این وجد و نشاط و سیر و گشت تو ز چیست
2 عاشق که باید نرم و هموار بود این پست و بلند کوه و دشت تو ز چیست
یرحمکم الله تعالی، فقراتی چند که بحکایات مهتر نسیم عیار و حسین کرد شبستری ماننده بود از شما پرسید. جا داشت بقصص رموز حمزه الحاق کنم یا بحافظه شیخ رضا بسپارم؛ یا بدرویش میرزا ارمغان بفرستم. سوار نقاب انداز اردبیل که بود و سبب شبروی انزلی و کسکرچه بود. قراول های دریا کنار را با جن و پری سر و کار است،یا با قلای خام و اشپل ماهی بخار کرده. ,
عیب میجمله چو گفتی هنرش نیز بگو. ,
مخدوم مکرم من: ,
2 فرشته ای است در این طارق لاجورد اندود که پیش آرزوی بی دلان کشد دیوار
خدای واحد شاهد است که خوشی بنده شما در طهران در ملازمت شما بود، باقی همه بیحاصلی و بوالهوسی شد، اگر چه الحمدلله تعالی نوعی میگذرد ولی بزحمت و مشقت، آسودگی و راحتی نیست؛ خدا آسان کند دشوار ما را. ,
عالیجاه عزیز مهربان، میرزا عبدالغنی حسب الامر قدرت نواب مستطاب ولی النعم علی الهمم نایب السلطنة بآنجا میآید از همه جا باخبر و آگاه است هر چه استفسار فرمائید عرض خواهد کرد، منت خدا را که ایام آشفتگی رفت و هنگام شکفتگی در رسید، آخر عمر کفر و کین است و اول نظام دولت و دین، الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن مشارالیه قطع نظر از اینکه نوکر خوب نواب نایب السلطنة روحی فداه است، انیس و همدم و جلیس و محرم بنده شماست، فرصت فرموده او را زود و خوب روانه فرمائید. آن صلح بهم بر زن و از جنگ بدر زن باز شکست خورد، کار درستی کرد این جا ماندنی است نه طهران رفتنی، قبلة عالم و عالمیان روحی و روح العافین فداه بورود بدارالخلافه بندگان صاحب مکرم امین الدوله را خواهند خواست، بمرگ خودت که فرصتی ندارم که شرح دلی نگارم هر چه پرسید میرزا عبدالغنی عرض خواهد کرد. ,
مخدوم مشفق مهربان: برای اسباب قورخانه بعضی معطلی ها در خراسان هست که باز باید از تبریز حرسه الله العزیز انجام گیرد. حضرت ولیعهد روحی فداه تفصیل آن را از باقر سلطان و البرز گرفتند و در جوف این عریضه خدمت عالی فرستادم. ,
دیگر دانسته باشید که بعد از مرخصی افواج قاهره سپاه، چو شیری که چنگال و دندان ندارد اینجا مانده ایم. نواب خسرو میرزا بتحصیل ناب و مخلب آمده بسبب گرفتاری شما در طارم ومشغولی سرتیب بمهمات حریر بسیار اضطراب دارم که مبادا جواز برسد و جوها برسند و سپاه نرسد و بوقت کار نرسیم. ,
سپاهی که اول بهار برسد بال است و بعد از آن هر چه آید بار. ,
دیگر نمیدانم چه سری است که شتر آذربایجان هر چه بسر آوردیم همه مرد، حتی امسال پیران علی بیک که چهارصد و پنجاه داشت بالفعل پنجاه ندارد. ,