1 هر جا حکایت از صنمی دلربا رود از هر زبان بر او همه مدح و ثنا رود
2 در مسجدی که سادهرخی میکند نماز صد دست بر فلک ز برای دعا رود
3 سر پیش چشم من به حقیقت عزیز نیست الا دمی که در سر مهر و وفا رود
4 این پنج روز عمر گرامی عزیز دار با دوستان بهل که به صدق و صفا رود
1 خلق را قصهٔ حسن پری از یاد رود هرکجا ذکری از آن شوخ پریزاد رود
2 هر شکایت که مرا از تو بود در دل تنگ چون کنم یاد وصالت همه از یاد رود
3 هرکجا کز رخ و بالای تو گویند سخن ظلم باشدکه حدیث ازگل و شمشاد رود
4 وقت آنست که تا سنبلهٔ چرخ مرا از غم سنبل گیسوی تو فریاد رود
1 مست و بیخود سروناز من به صحرا میرود با چنین مستی نگه کن تا چه زیبا میرود
2 گاه میافتد ز مستی گاه میخیزد ز جا تا دگر زین رفتنش یارب چه بر ما میرود
3 گه تکبر میفروشدگه تواضع می کند گاه شرمآلوده گاهی بیمحابا میرود
4 او به صحرا میرود وز رشک خاک راه او در دو چشم ما ز اشک شور دریا میرود
1 دولت آنست که از در صنمی تازه درآید در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید
2 هر شبی نالهٔ من خواب جهانی برباید تاکه در خواب نگارم به کسی رخ ننماید
3 من خود این تجربه کردم که می از دست جوانان ضعف پیری ببرد زور جوانی بفزاید
4 باده در شیشه همان به که پری وار بماند ورنه عقلم کند از ریشه گر از شیشه درآید
1 ماه من از زلف چون گره بگشاید بر دل پرعقده عقدها بفزاید
2 فکر دگر کن دلا که طرهٔ محمود با همه بندد گره گره نگشابد
3 لعل شکربار او شبی که ببوسم از دهنم صبح طعم نیشکر آید
4 دل به چه خو گیرد ار غمش نستاند جان به چه کار آید ار لبش نرباید
1 چونست که اسماعیل هرگه به خروش آید هشیار رود از هوش بی هوش به هوش آید
2 سر تا به قدم مردم از وجد به رقص آیند آواز دلاویزش هرگه که به گوش آید
3 از نغمه لب نوشش صد نیش زند بر دل من بندهٔ این نیشم کز آن لب نوش آید
4 از پای نشیند غم چون او به طرب خیزد خاموش شود بلبل چون او به خروش آید
1 ای شیخ چه دل نهی به دستار گر مرد دلی دلی به دست آر
2 بالای بتان بلای جانست یارب دلم از بلا نگهدار
3 تن لاغر و بار عشق فربه صبر اندک و جود دوست بسیار
4 ای دوست به عمر رفته مانی ترسم که نبینمت دگر بار
1 دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
2 گویند صبرکن که بیاید نگار تو آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
3 جایی که یار نیست دلم را قرار نیست من آزمودهام دل خود را هزار بار
4 عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش پیش از هلاک من زکفم رفت اختیار
1 واقفی ای پیک چون ز حال دل زار حال دل زار گو بیار دل آزار
2 یار دل آزار من وفا نشناسد وه که عجب نعمتیست یار وفادار
3 یار وفادار ار به چنگ من افتد باک ندارم ز دور چرخ جفاکار
4 چرخ جفاکار پایبند غمم کرد کیست که رحمت کند به حال گرفتار
1 هرکس به هوای جان گرفتار ما بی تو ز جان خویش بیزار
2 جا بی تو کنم به خلد هیهات دل بیتو نهم به عیش زنهار
3 جان بیتو به پیکرم بود تنگ سر بیتو به گردنم بود بار
4 دلهای گشاده از غمت تنگ جانهای عزیز در رهت خوار