ای شیخ چه دل نهی به دستار از قاآنی غزل 37
1. ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به دست آر
1. ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به دست آر
1. دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
1. واقفی ای پیک چون ز حال دل زار
حال دل زار گو بیار دل آزار
1. هرکس به هوای جان گرفتار
ما بی تو ز جان خویش بیزار
1. ای حسن تو چون فتنهٔ چشم تو جهانگیر
صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجیر
1. ای زلف تو چون خاطر عشاق مشوش
وی صفحهٔ رویت ز خط و خال منقش
1. پیر مغان جام میم داد دوش
از دو جهان بانگ برآمد که نوش
1. لحن اسماعیل و رویش آفت چشمست و گوش
آن برد از چشم خواب و این برد از گوش هوش
1. تا به شکار رفتهای گشته دلم شکار غم
هست مرا ازین سپس طیش فزون و عیش کم
1. نه تو دست عهد دادی که ز مهر سر نتابم
به چه جرم روی تابی که بری ز جسم تابم
1. به جرم عشق تو گر میزنند بر دارم
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم
1. دست در حلقهٔ آن طرهٔ پرچین دارم
پنجه انداخته در پنجهٔ شاهین دارم