1 غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
2 شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
3 مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن به فضل خویش ایزد آن بلا را در امان دارد
4 مرا کز عشق میسوزم ز دوزخ چند ترسانی کسی از مرگ میترسد که در دل خوف جان دارد
1 ای شوخ نازپرور آشوب عقل و دینی طیب بهار خلدی زیب نگار چینی
2 کم مهر و زود خشمی گلچهر و شوخ چشم طرار و دلفریبی طناز و نازنینی
3 عیدی از آن شریفی روحی از آن لطیفی حوری از آن جمیلی نوری از آن مبینی
4 سروی ولی روانی جانی ولی عیانی ماهی ولی تمامی مایی ولی معینی
1 نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
2 ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من که من از خوبش روم چون تو ز در بازآیی
3 کاش از مادر آن ترک بپرسند که تو گر نیی از پریان از چه پری میزایی
4 شاه بایدکه خراج شکر از وی گیرد که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی
1 دلا بیا بشنو از حکیم قاآنی ز مشکلات جهان درگذر به آسانی
2 وگرنه بالله مشکل شود هر آسانت تو تا ز دغدغهٔ نفس خود هراسانی
3 هر آنچه جز سخت حق بگو ندانستم که عین معنی دانایی است نادانی
4 نعیم ملک دو عالم بدان نمیارزد که جان سوختهای را ز خود برنجانی
1 نگار سرو قد من چو عزم باغ کند چو برگ لاله دل باغ پر ز داغ کند
2 به باغ میرود امروز نی غلط گفتم که هرکجا بخرامد ز چهره باغ کند
3 پر از بنفشه شود راغ از دو گیسویش اگر به فصل زمستان گذر به راغ کند
4 ز دلربایی چشمش شراب مست شود در آن زمان که می از شیشه در ایاغ کند
1 دلم به زلف تو عهدی که بسته بود شکستی میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی
2 ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که یزدان ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی
3 حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته که هرکه جست بلندی در اوفتاد به پستی
4 شراب شوق ز لعلت چنان کشیدهام امشب که صبح روز قیامت مراست اول مستی
1 دوش رندی خلوتی خوش خالی از اغیار داشت حورش از فردوس و غلمانش ز جنت عار داشت
2 شاهدش خوشتر ز غلمان زانکه غلمان دربهشت ذکر استغفار و آن الحان موسیقار داشت
3 حورالقدوس والقدوس و آن زیبا سرشت الصبوح والصبوح اوراد در اسحار داشت
4 اندر افتادند حالی آندو سیمین تن بهم کاین شغب بسیار و آن دیگر شبق بسیار داشت
1 چه شیرین گفت خسرو این عبارت که نبود وصل شیرین بیمرارت
2 سرم را در ره وصل تو دادم که بیسرمایه صعب افتد تجارت
3 سزد گر زندهٔ جاوید مانم که مرگ آمد ندیدم از حقارت
4 مرا تهدید کشتن چون کند دوست به عمر جاودان بخشد بشارت
1 گر به تیغم بکشی زار و به خونم بکشی من نه انکار کنم چون تو بدان کار خوشی
2 پیش روی تو دو زلف تو سرافکنده به زیر چون بر خواجهٔ رومی دو غلام حبشی
3 خوی خوش به بود از روی خوش ای ترک تتار ورنه من باک ندارم که به خونم بکشی
4 بنشین تند و بگو تلخ بکش خنجر تیز شور بختی بود از لعبت شیرین ترشی
1 لحن اسماعیل آشوبی که در دستان کند کافرم چنگیز اگر با جیش ترکستان کند
2 ساز دستان چون نماید شور آوازش به بزم هوش هشیاران رباید تا چه با مستان کند
3 هم گل بویا بود هم بلبل گویا بود زان گهی دستان کند گه جلوه چون بستان کند
4 خود بود هشیار و چشمش مست میخواهد به مکر صید هشیاران و مستان هردو زین دستان کند