1 دل شکسته من آهش ار اثر دارد دعاکنم که خدایش شکستهتر دارد
2 ز سیم اشک و زر چهرهام توان دانست که شهر عشق گدایان معتبر دارد
3 مراست خانه بیابان و دل ز خون دریا تو عشق بین که مرا میر بحر و بر دارد
4 دلم به زلف تو آهی کشید و جانم سوخت درست شدکه به شب آه دل اثر دارد
1 مرا شوخیست شیرینلب که رنگ نیشکر دارد جمال مهر و حس حور و خوبی قمر دارد
2 مُحلّق مشک تبّت را به برگ یاسمن سازد معلق ماه نخشب را به سرو کاشمر دارد
3 به رنگ نیشکر ماند رخش لیکن عجب دارم که لعل دلفریبش از چه طعم نیشکر دارد
4 مگمر اکسیر طنازیست حس عالم افمروزش که از تاثیر آن اکسیر رویش رنگ زر دارد
1 غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
2 شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
3 مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن به فضل خویش ایزد آن بلا را در امان دارد
4 مرا کز عشق میسوزم ز دوزخ چند ترسانی کسی از مرگ میترسد که در دل خوف جان دارد
1 دل تو خاره و جسمت حریر را ماند رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
2 رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین که موی یار جوان روی پیر را ماند
3 چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند مسلمست که ماه منیر را ماند
4 بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
1 رفتند دوستان و کم از بیش و کم نماند روزم سیاه گشت و برم سایه هم نماند
2 چون صبح از آن سبب نفس سرد می کشم کان صبح چهره چون نفس صبحدم نماند
3 با من ستم نمیکند ار یار من رواست چندان ستم نمودکه دیگر ستم نماند
4 گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن قدر تنگ شدکه درو جای غم نماند
1 نگار سرو قد من چو عزم باغ کند چو برگ لاله دل باغ پر ز داغ کند
2 به باغ میرود امروز نی غلط گفتم که هرکجا بخرامد ز چهره باغ کند
3 پر از بنفشه شود راغ از دو گیسویش اگر به فصل زمستان گذر به راغ کند
4 ز دلربایی چشمش شراب مست شود در آن زمان که می از شیشه در ایاغ کند
1 لحن اسماعیل آشوبی که در دستان کند کافرم چنگیز اگر با جیش ترکستان کند
2 ساز دستان چون نماید شور آوازش به بزم هوش هشیاران رباید تا چه با مستان کند
3 هم گل بویا بود هم بلبل گویا بود زان گهی دستان کند گه جلوه چون بستان کند
4 خود بود هشیار و چشمش مست میخواهد به مکر صید هشیاران و مستان هردو زین دستان کند
1 ای رفیقان امشب اسماعیل غوغا میکند چنگ را ز آواز شورانگیز رسوا میکند
2 آسمان امشب ز حیرانی سراپا گشته چشم صنع حق را در وجود او تماشا میکند
3 راه گوش عاشقان از لحن دلکش میزند صید چشم ناظران از روی زیبا میکند
4 نغمهٔ شیرین او گویی غذای روح ماست کز لطافت در دل و مغز و جگر جا میکند
1 طالع مسعود چیست طلعت محمود شکر که تنها مراست طالع مسعود
2 چند دهی زاهدا به خلد فریبم طلعت محمود به ز جنت موعود
3 ما به تو مستظهریم از همه عالم نزد تو مقبول به که از همه مردود
4 روی تو مسجود هست و زلف تو ساجد ای سر و جانم فدای ساجد و مسجود
1 شب دوشین که مرا لب به لب نوشین بود شب که از عمر شمردیم شب دوشین بود
2 گاه لب بر لب جانانه و گه بر لب جام تا دم صبح مرا کار به شب دوش این بود
3 نوعروسیست جهیزش همه شادی و نشاط دختر زر نتوان گفت گران کابین بود
4 شوق آن ماه روان از مژهام پروین داشت کار چشمم همه شب با مه و با پروین بود