بتا ز دست ببردی دلم به طراری از قاآنی غزل 61
1. بتا ز دست ببردی دلم به طراری
ولی دریغ که ننمودیش پرستاری
1. بتا ز دست ببردی دلم به طراری
ولی دریغ که ننمودیش پرستاری
1. مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری
که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری
1. گر به تیغم بکشی زار و به خونم بکشی
من نه انکار کنم چون تو بدان کار خوشی
1. به رنگ و بوی جهانی نه بلکه بهتر از آنی
به حکم آنکه جهان پیر گشته و تو جوانی
1. دلا بیا بشنو از حکیم قاآنی
ز مشکلات جهان درگذر به آسانی
1. گرم ز لطف بخوانی ورم به قهر برانی
تو قهرمانی و قادر بکن هر آنچه توانی
1. دوست دارم که مرا در بر خود بنشانی
شیشه را آن طرف دیگر خود بنشانی
1. ای شوخ نازپرور آشوب عقل و دینی
طیب بهار خلدی زیب نگار چینی
1. ای روی تو فرخندهترین صنع الهی
در مملکت حسن ترا دعوی شاهی
1. دلبران اخترند و تو ماهی
نیکوان لشکرند و تو شاهی
1. به هر چه وصف نمایم ترا به زیبایی
جمیلتر ز جمالی چو روی بنمایی
1. تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی
که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی