1 تا ابد چشم بد ازگنجور دارا دور باد بحر وکان خالی زگنج همتگنجور باد
2 آن حسین اسم حسن رسمی که چشم روزگار از می مینای مهرش جاودان مخمور باد
3 آنکه چون معمار جودش قصد آبادی کند آسمان در آستانشکمترین مزدور باد
4 بر فروغ طلعتش هرگهکه بگشایند چشم دیدهٔ احباب روشن چشم اعدا کور باد
1 باز با صعوه ندانم ز چه رو رام گرفت بازگیتی مگر از عدل شه آرامگرفت
2 آنکه چون آتش آین سوخت به مهتاب افکند وآنکه چون مجمره افروخت ز جم جام گرفت
3 حامی ملت اسلام حسن شه که به دهر رونق از خنجر او ملت اسلام گرفت
4 آنکه از تیغ یلی شد ز یلان سینه شکاف وآنکه کوپال گران ازکف بهرام گرفت
1 صبح آفتاب چون ز فلک سر زد ماهم به خشم سندان بر در زد
2 جستم ز جاگشودم درگفتی خورشید از کنار افق سر زد
3 ای بس که حنده خندهٔ نوشینش بر بسته بسته قند مکرّر زد
4 ننشسته بردرید گریبان را پهلو ز تن به صبح منرر زد
1 دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد همچو پیکان های سیمین از درون تیره گرد
2 راست گفتی صد هزاران مهره از عاج سپید چیده نراد قضا بر آبنوسن تخه نرد
3 یا نه گفتی صدهزاران عنکبوت از سیم ناب تار پرتو میتنند از اوج سقفی لاجورد
4 درکنار من نگاری رشک یک فردوس حور چون غزالی با هژبری بر سر یک آبخورد
1 چون خواست کردگار که گیتی نظام گیرد دولت قویم گردد ملت قوام گیرد
2 ملک رمیده از نو باز انقیاد جوید دین شمیده از نو باز انظامگیرد
3 عباس شاه ملک ستان را نمود مُلهَم تا زین نهد برابرش در کف حسام گیرد
4 اجزای امن از مددش التیام جوید بنیاد جور از سخطش انهدامگیرد
1 هله نزدیک شد ای دل که زمستان گذرد دور بستان شود و عهد شبشان گذرد
2 ابر بر طرف چمن گریان گریان پوید لاله بر صحن دمن خندان خندان گذرد
3 هر سحرکبک چو از راغ خرامد سوی باغ طفل گویی به شبستان ز دبستان گذرد
4 مشک بپراکند اندر همه آفاق نسیم بسکه بر یاسمن و سنبل و ریحانگذرد
1 ای صفاهان مژده کاینک شاه دوران می رسد جسم بیجان ترا از نو به تن جان میرسد
2 غصه را بدرود کنکاید مسرت این زمان درد را پیغام ده کاین لحظه درمان میرسد
3 گرد نعل توسنش بنشست بر اندام ما خاک راه موکبش تا چرخگردان میرسد
4 ظل چتر رایتش گسترده تا ترشم برین دور باش حضرتشتاکاخکیوان میرسد
1 عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد شکر که آن رفت
2 این با طرب و خرمی و فرخی آمد وان باکرم و محنت و رنج و مرضان رفت
3 عید آمد و شد عیش و نشاط و طرب آغاز مه رفت و خرافات خرافات خران رفت
4 ایام نشاط و طرب و خرمی آمد هنگام بساط و شعب و زرق و فسان رفت
1 باد نوروزی شمیم عطر جان میآورد در چمن از مشک چین صد کاروان میآورد
2 رستم عید از برای چشم کاووس بهار نوشدارو از دل دیو خزان میآورد
3 با منوچهر صبا زی آفریدون ربیع فتحنامهٔ سلم دی از خاوران میآورد
4 بهر دفع بیور اسب دی گلستان کاوه را ازگل سوری درفش کاویان میآورد
1 به کف هر آنکه سر زلف دلستان دارد به دست سلسله عمر جاودان دارد
2 جبین و چهره و ابروی دوست پنداری به برج قوس مه و مشتری قران دارد
3 میان جمع پریشان دلی ز منگم شد بیا که زلف تو از حال او نشان دارد
4 ز من مپرس دلت صید تیر نازکه شد ازو بپرس که ابروی چون کمان دارد