1 ماهم ز در درآمد و بر من سلام کرد مشکوی من ز طرهٔ خود مشکفامکرد
2 با هم دمید ماه من و مهر آسمان روشن جهان ازاین دو ندانمکدام کرد
3 رضوان ندانما که به غلمان چه خشمکرد کاو تنگدل ز خلد به گیتی خرام کرد
4 غلمان مگو فریشته به ذکر مهین خدای زی من به مدح خسرو دنیا پیام کرد
1 سرین دلبر من سیم ناب را ماند ز بسکه نرم و لطیفست آب را ماند
2 هنوز نامده در چشم من روز از هوش بهخاصیت همه گوییکه خواب را ماند
3 درست نقطهٔ سرخی که در میان ویست به جام سیمینگلگون شراب را ماند
4 کنار او همه رخشان میان او همه چین بدندو وصفیکیشیخ و شاب را ماند
1 قضا چو مسند اقبال در جهان افکند به عزم داوری شاهکامران افکند
2 ابو الشجاع حسن شه که شیر گردون را مهابتش تب و لرز اندر استخوان افکند
3 تهمتنی که به یک چین چهره سطوت او هزار لرزه بر اندام آسمان افکند
4 دلاوریکه ز یک خم خام پر خم و تاب هزار سلسله بر بالکهکشان افکند
1 هر کرا ایزد اختیار کند در دوگیتیش بختیارکند
2 وانکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوارکند
3 بس نماید مدار چرخکهن تا یکی را جهان مدار کند
4 صه چون شاه خاوران ملک که بدو ملک افتخار کند
1 .آدمی باید بهگیتی عمر جاویدان کند تا یکی از صد تواند مدح آقاخان کند
2 محکمران خطهٔکرمانکه ابر دست او خاک را بیجاده سازد سنگ را مرجان کند
3 در بر اوکمترست از پیر زالی پور زال او زکینگر بهر هیجا جای بر یکرانکند
4 خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپرس مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند
1 از شب نرفته دوش پاسی دو بیشتر من پاسدار آنک آن مه کند گذر
2 هردم به خویشتنگویان به زیر لب کایدون شب مرا طالع شود سحر
3 بربوی آنکه کی خورشید سر زند میرفت وقت من با بوک و با مگر
4 بسته روان دو چشم بر چرخ تیره جرم وز روشنان چرخ در چشم من سهر
1 غم و شادیستکه با یکدگر آمیختهاند یا مه روزه به نوروز درآمیختهاند
2 درکفی رشتهٔ تسبیح و کفی ساغر می راست با عقد ثریا قمر آمیختهاند
3 تردماغ از می شب خشکلب از روزهٔ روز ورع خشک به دامان تر آمیختهاند
4 در کف شیخ عصا در کف میخواره قدح اژدها با ید بیضا اثر آمیختهاند
1 دلی که هر چه کند بر مراد یار کند نخست ترک مراد خود اختیارکند
2 گرچه ترک مراد خود اختیاری نیست که عاشق آنچه نماید به اضطرارکند
3 غریب را که به غربت اسیر یاری شد که گفته بود اقامت در آن دیارکند
4 به اضطرار کمندش برد به جانب شهر غزال را که به صحرا کسی شکار کند
1 به گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد کهوقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
2 به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
3 ظفرمندیکه هندی اژدهای اژدر اوبارش به فرق بدکنش آتشفشان چون اژدها آمد
4 عدوبندیکه خطی رمح او در پهنهٔ هیجا دم آهنج اژدری بیجان و ماری جانگزا آمد
1 هر دل اسیر زلف تو بیدادگر بود کارش ز تار زلف تو آشفتهتر بود
2 آشوب ملک شاهی و بیدادکار تست ترکی و ترک لابد بیدادگر بود
3 در ملک حسن شاهی زان شور و شرکنی شک نیست حس چونین با شور و شر بود
4 شمشاد مهرچهری و خورشید مهجبین مانات مهر مادر و ماهت پدر بود