1 بجز لب تو کزو گفت شکرین خیزد که دیده لعل کزو جوی انگبین خیزد
2 عجب ز سادگی سرو بوستان دارم که پیش قامت موزونت از زمین خیزد
3 قد تو سرو بود طرّهٔ تو مشک اگر ز سرو ماه بروید ز مشک چین خیزد
4 کند به دوزخ اگر جای چو تو غلمانی بهشتی از سر سودای حور عین خیزد
1 عجبی عجب آن پسر به سر دارد مانا که ز حسن خود خبر دارد
2 وقتستکه سرگران شود با خویش از بس که کرشمه آن پسر دارد
3 زان پیش که دل دهم ندانستم کاو ناز و کرشمه اینقدر دارد
4 معشوقهٔ قیصرست پنداری زان این همه نخوت و بطر دارد
1 هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتد صلح خیزد ز میان کار به پیکار افتد
2 من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد
3 نفسم بر دو یک افتد ز سبکروحی شوق عدد بوسهٔ من چون به سه و چار افتد
4 بر میانش چو کمر آورم از شوق دو دست نقطه را ماند کاندر خط پرگار افتد
1 ملک ز انصاف شه بهشت برین است دوزخیم بالله ار بهشت چنین است
2 گرمی بازار دین چنانکه در اقلیم کفر وقایع نگار دین مبین است
3 منت بیمر خدای عزوجل را کانچه هوا خواه خلق بود همین است
4 تا چهکند دادگر دگرکه زدادش ملک سراسر نگارخانهٔ چین است
1 عید آمد و آفاق پر از برگ و نواکرد مرغان چمن را ز طرب نغمهسراکرد
2 بی برگ و نوا بود ز تاراج خزان باغ عید آمد وکارش همه با برگ و نواکرد
3 هم ابرلب لاله پر از در عدن ساخت هم باد دل غنچه پر از مشک ختا کرد
4 با ساغر می لاله درآمد ز در باغ ل جامهٔ دیبا به تن از هجد قباکرد
1 ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد انده برد غم بشکرد شادی دهد جان پرورد
2 در خم دل پیر مغان در جام مهر زر فشان در دست ساقی قوتجان رخسار جانان پرورد
3 در جان جهد زان پیشتر کاندر گلو یابد خبر نارفته از لب در جگر کز رخ گلستان پرورد
4 چون برفروزد مشعله یکسر بسوزد مشغله دیو ار شود زو حامله حوری به زهدان پرورد
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
3 دوش تا صبح به هر کوچه منادی کردم زان سر زلف که هم دلبر و هم دل شکن است
4 کایها القوم بدانید که آن زلف سیاه چون غرابیست که هم رهبر و هم راهزن است
1 تا سلیمان زمان زندان اسکندر گرفت کار عالم خاصه ایران رونقی دیگر گرفت
2 خسرو غازی هلاکوخان که از هر حملهای پشت صد لشکر شکست و روی صد کشور گرفت
3 کرد تنها فتح یزد از یاری یزدان ولی صیت فر و شوکتش آفاق سرتاسر گرفت
4 خصم را کز جا نمیجنبید چون البرزکوه بختعالمگیرش ازیک جنبشلشکرگرفت
1 شب گذشته که آفاق را ظلام گرفت ز تاب مهر زمین رنگ سیم خام گرفت
2 شب سیاه چو دزدان ز تاب ماهکمند به کف نهاد و همی راه کوی و بام گرفت
3 به سام روز مگر نوح دهر نفرین کرد که بیجنایت معهود رنگ حامگرفت
4 چو یام گشت جدیغرقه چون طلیعهٔ صبح نمود جودی وکشتی بر او مقام گرفت
1 الا تدارک ماه صیام بایدکرد خلاف عادت شرب مدام باید کرد
2 به مصلحت دو سه روزی نماز باید کرد ز می قعود و به تقوی قیام بایدکرد
3 ز بانگ زیر و بم مقریان بد آواز به خویش عیش شبانگه حرام باید کرد
4 ز بهر حفظ سلامت جز این علاجی نیست که گوش هوش به وعظ امام باید کرد