1 گاه طرب و روز می و فصل بهارست جان خرم و دل فارغ و شاهد بهکنارست
2 باد سحر از آتش گل مجمره سوزست خاک چمن از آب روان آینهدارست
3 تا مینگری کوکبه ی سوری و سرو است تا میشنوی زمزمهٔ صلصل و سارست
4 سورث به چه ماند به یکی حقه یاقوت کان حقهٔ یاقوت پر از مشک تتارست
1 در چشم منست آنچه به رخسار تو آب است در جسم منست آنچه به گیسوی تو تاب است
2 دل بیتو بسی تنگتر از سنهٔ چنگ است جان بیتو بسی زارتر از زیر رباب است
3 بر ما به تکبر نگری این چه غرورست از ما به تغافل گذری این چه عتاب است
4 بی موی تو چون موی توام روز سیاهست بی چشم تو چون چشم توام حال خراب است
1 بدا به حالت آن مجرمیکه روز حساب به قدر یک شب هجر تواشکنند عذاب
2 خوشا به حالت آن زاهدیکه در محشر به قدر یک دم وصل تواش دهند ثواب
3 کمند زلف خم اندر خمت ز هر تاری بهگردن دلم افکند صدهزار طناب
4 حرارت تب شوقم شد از لب تو فزون اگرچهگرمی تب برطرفکند عناب
1 تا لاله به باغ و گل به گلزارست میخواره ز زهد و توبه بیزارست
2 بر لاله به بانگ چنگ میخوردن عصیانگذشته را ستغفارست
3 امروز نشاط مل به از دی بود و امسال صفای گل به از پارست
4 نوروز و جنون من به یک فصلست نیسان و نشاط من به یکبارست
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
3 دوش تا صبح به هر کوچه منادی کردم زان سر زلف که هم دلبر و هم دل شکن است
4 کایها القوم بدانید که آن زلف سیاه چون غرابیست که هم رهبر و هم راهزن است
1 این چه جشنست کزو جان جهان در طرب است در نُه افلاک از او سور و سرور عجب است
2 چرخ در رقن و زمی سرخوش ویتی سرمست راست پرسی طرب اندر طرب اندر طرب است
3 ملک آباد و دل آزاد و خلایق دلشاد روح بیرنج و روان بیغم و تن بیتعب است
4 طلعت شاه مگر جلوه در آفاق نمود کافرینش همه از وجد به شور و شغب است
1 شنیده بودم بیمار را نگیرد خواب همی بپیچد بر گرد خویش از تب و تاب
2 گزافه بود و دروغ این سخن که میگفتند دروغ نزد حکیمان بتا ندارد آب
3 از آنکه چشم تو بیمار هست و در خوابست به جای او همه زلف تراست پیچِشُ و تاب
4 دگر شنیدم در چین ز مشک ناید بوی مشام عقلم از اینهم نیافت بوی صواب
1 بهادر شه ای شهریاران غلامت قضا و قدر هردو در اهتمامت
2 به خاصان درافتاده غوغای عامی ز ادراک خاص و ز انعام عامت
3 جهان آفرین زافرینش ندارد مرادی دگر جز حصول مرامت
4 برون بود نه چرخ از جمع امکان اگر بود همپایه با احتشامت
1 فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
2 یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
3 قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
4 کجا بالعل او همبر کجا با روی او همسر عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
1 آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد
2 آن برق یمانستکه افتاد به خرمن یا صاعقهیی بود که بر کوه گذر کرد
3 خیزید و بگیرید و بیارید و بپرسید زان فتنه که ناگاه سر از خانه بدر کرد
4 نی هیچ مگویید و مپویید و مجویید من یافتم آن شعبده کان شعبدهگر کرد