1 از سروش وحدتم بر گوش هوش آمد خطاب یافتی لا تبطل الاوقات فی عهدالشباب
2 بعد ازین در کنج عزلت پای در دامن کشم من کجا و مستی و میخانه و جام شراب
3 تا توانم نغمهای نای وحدت را شنید گوش بگمارم چرا بر نالهٔ چنگ و رباب
4 انقلونی یا قضاهالحق من ارضالخطا دللونی یا هداهالذین الی دارالصواب
1 دو قلاع کفرند با هم مصاحب یکی تیغ خسرو یکیکلک صاحب
2 یکی خرمن ظلم را برق خاطف یکیکشتهٔ عدل را مزن ساکب
3 یکی ضبط ملک عجم را مزاول یکی ربط دین عرب را مواظب
4 یکی ماشطهٔ چهر ملک از مساعی یکی واسطهٔ رزق خلق از مواهب
1 چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را یکی بیاو میازار چهر الوان را
2 هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
3 ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
4 ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
1 عاشق بی کفر در شرع طریقتکافرست کافری بگزین گرتشور طریقتدر سرست
2 کفر دانی چیست آزادی ز قید کفر و دین آوخا زین قید آزادیکه قید دیگرست
3 نور ایمان مضمرست ای خواجه در ظلمات کفر آری آری چشمهٔ حیوان به ظلمات اندرست
4 زان سبب خوانند کافر انبیا را از نخست وین سخن از روز روشن بیسخن روشنترست
1 اگر نظام امور جهان به دست قضاست چرا به هرچهکند امر شهریار رضاست
2 شهیکه قامت یکتای دهرگشته دوتا به پیشگوهر او کز مثال بیهمتاست
3 ستوده فتحعلیشاه شهریار جهان کهاصل و فرع وجود است و مایه ی اشیاست
4 مگر به نعل سمندش برابریکرده که مه ز خجلت گاهی نهان وگه پیداست
1 در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب
2 در مبارکتر دمیکز اتصالات سعود تا ابد در عرصهٔ گیتی نبینی انقلاب
3 خلعتی آمدکهگوییکرده نساج ازل تارش ازگیسوی حور و پودش از نور شهاب
4 گوهر آگین خلعتی کز نور گوهرهای او نقش هر معنی توان دید از ضمایر بیحجاب
1 بر دلم صدهزار نیشترست بلکه از صدهزار بیشترست
2 شرح یک ماجرا ز دردسرم موجب صدهزار درد سرست
3 پیکرم آنچنان شدست ضعیف که نهان همچو روح از نظرست
4 زین سبب درکفم ز غایت ضعف خشک چوبی به گاه پویه درست
1 این خط بیخطا که به از نافهٔ ختاست گر مشک چین ز طیب همی خوانمش خطاست
2 دارد ضیای اختر اگرچه سیاهروست دارد بهایگوهر اگرچه شبه نماست
3 در راستی بود الفش قامت نگار نونش اگرچه برصفت پشت من دوتاست
4 عینش هلال شکل و به معنی معاینه عین عنایت ازل و عین مدعاست
1 صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتاب همچو بخت پادشه بیدار شد چشمم ز خواب
2 روی ناشسته ز دم جامی مئی کز بوی او تا لب گور آید از لبهای من بوی شراب
3 زان مئی کز جام کیخسرو جهانبینتر شود گر چکد یک قطره درکاسهٔ سر افراسیاب
4 چون دماغم تر شد از می دیدم ازطرف شمال تافت خورشیدی که شد خورشید زو در احتجاب
1 هستی دو وجه دارد مخفی و ظاهر است کاندر وجود واجب و ممکن مصور است
2 از واجبست خالق و از ممکنست خلق چون معنی کلام که مخفی و ظاهر است
3 خالق ز خلق هیچ دارد گزیر ازانک خورشید را چو نور نباشد مکدّر است
4 مخلوق هم نباشد یکسان از آنکه نور هرچ او به شمع اقرب باشد منور است