بدا به حالت آن مجرمیکه روز حساب از قاآنی قصیده 23
1. بدا به حالت آن مجرمیکه روز حساب
به قدر یک شب هجر تواشکنند عذاب
1. بدا به حالت آن مجرمیکه روز حساب
به قدر یک شب هجر تواشکنند عذاب
1. صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتاب
همچو بخت پادشه بیدار شد چشمم ز خواب
1. در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب
در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب
1. ساقی امشب می پیاپی ده که من بر جای آب
نذر کردستم کزین پس می ننوشم جز شراب
1. شنیده بودم بیمار را نگیرد خواب
همی بپیچد بر گرد خویش از تب و تاب
1. گرفت عرصهٔگیتی شمیم عنبر ناب
زگرد خاک سرکوی میرعرش جناب
1. چه جوهرست کههست اعتبار آتش و آب
چه گوهرست که زیبد نگار آتش و آب
1. ای به از روز دگر هر روز کارت
باد بهروزی قرین روزگارت
1. اگر نظام امور جهان به دست قضاست
چرا به هرچهکند امر شهریار رضاست
1. این خط بیخطا که به از نافهٔ ختاست
گر مشک چین ز طیب همی خوانمش خطاست
1. ایدل اقبال و سعادت نه به سعی و طلب است
اینچنینکامروایی نه به عقل و ادب است
1. این چه جشنست کزو جان جهان در طرب است
در نُه افلاک از او سور و سرور عجب است