1 آراست عروسگل گلستان را آماده شو ای بهار بستان را
2 وقتستکه در سرود و وجد آرد شور رخگل هزار دستان را
3 شمشاد چو پای بر زمینکوبد ماند بهگه نشاط مستان را
4 از برگ شقایق ابر فروردین آویخته قطرههای باران را
1 اگر مشاهده خواهی فروغ یزدان را به صدر فضل نگر میرزا سلیمان را
2 چراغ دودهٔ خیرالبشرکه طاعت او ز لوح دهر فروشسته نقش عصیان را
3 کلیموار عیان بین به طور سینهٔ او چو نور وادی ایمن فروغ ایمان را
4 هرآنکه بیند بر سفت او ردای ورع به یک ردا نگرد صدهزار سلمان را
1 چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را یکی بیاو میازار چهر الوان را
2 هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
3 ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
4 ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
1 خیز ای غلام زینکن یکران را آنگرم سیر صاعقه جولان را
2 آن توسنیکه بسپرد ازگرمی یکسان چو برقکوه و بیابان را
3 آنگرم جنبشیکه به توفاند از باد حمله تودهٔ ثهلان را
4 خارا به نعل خاره شکنکوبد زانسانکه پتککوبد سندان را
1 در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را بر رخ حجابکرده از شوخی آستین را
2 حیران صفت ستاده سر پرخمار باده برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را
3 پوشیده در دو سنبل یک دسته سرخگل را بنفته در دو مرجان یککوزه انگبین را
4 برگرد ماهکشته یک خوشه ضیمران را بر شاخ سرو هشته یک دسته یاسمین را
1 شاه ختن چو دوش نهان شد به مکمنا وز فرق سر فکند زر اندودگرزنا
2 با لشکری عظیمتر از جیش روم و روس شاه حبش دو اسبه برآمد ز مکمنا
3 پوشیده از لآلی منثور جوشنی بر جامهٔ سیاهتر از خز ادکنا
4 زراد چرخ بهر تن او ز اختران از حلقهای سیم بهم بافت جوشنا
1 نسیم خلد میرود مگر ز جویبارها که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
2 فراز خاک و خشتها دمیده سبز کشتها چه کشتها بهشتها نه ده نه صد هزارها
3 به چنگ بسته چنگها بنای هشته رنگها چکاوها کلنگها تذروها هزارها
4 ز نای خویش فاخته دوصد اصول ساخته ترانهها نواخته چو زیر و بم تارها
1 از سروش وحدتم بر گوش هوش آمد خطاب یافتی لا تبطل الاوقات فی عهدالشباب
2 بعد ازین در کنج عزلت پای در دامن کشم من کجا و مستی و میخانه و جام شراب
3 تا توانم نغمهای نای وحدت را شنید گوش بگمارم چرا بر نالهٔ چنگ و رباب
4 انقلونی یا قضاهالحق من ارضالخطا دللونی یا هداهالذین الی دارالصواب
1 خیمهٔ زربفت زد بر چرخ نیلی آفتاب از پرند نیلگون آویخت بس زرین طناب
2 بال بگشود از پس شام سیه صبح سفید همچو سیمین شاهبازی از پی مشکین غراب
3 عنبرینموی شبارکافورگون شدعیب نیست صبح روز پیری آید از پس شام شباب
4 تاکه سیمین حلقهای اختران درد ز هم خور برونآمد چو زرین تیغی ازمشکین قراب
1 دوشم مگر چه بودکه هیچم نبرد خواب پروین به رخ فشاندم تا سر زد آفتاب
2 بیدار بود خادمکی در سرای من گفتاز چهخواب مینروی دادمش جواب
3 کامروز بخت خواجه ز من پرسشی نمود زین پس چو بختخواجه نخواهم شدن بهخواب
4 گفت ار چنین بود قلمیگیر وکاغذی بنگار بیتکی دو سه در مدح بوتراب